درو پشته سرت ببند(🚪👨🦯)
_درو پشته سرت ببند(🚪👨🦯)
بدون هیچ حرفی رفتو درو بست
رفتی روی تختت دراز کشیدیو نفس عمیقی کشیدی
_اوففف،،،جیمین خیلی با یونگی صمیمیه،،قبل از اینی که کاری کنم برمو ازش بپرسم که..نه نهههه زده به سرت دیگه یونگی مهم نیست..فقط سوهو....و..ولی..اگه یونگی بفهمه سوهو پسرشه...چیکار میکنه؟اوفف یاخدا قیامت به پامیشه..
هعی بیخیال بیا به این جور چیزا فک نکنم..
حوصلم سر رفته بود پی تصمیم گرفتم...برم پایین پیشه اجوما
رفتم طبقه ی پایین و وارده اشبزخونه شدم ولی اجومارو ندیدم بقیه داشتن کار میکردن ولی اونو ندیدم..
گفتم شاید توی اتاقشه پس رفتم سمت اتاقش
نزدیک اتاقش شدم وختی خاستم در بزنم صدای اجوما به گوشم رسید؛انگار داشت با یکی حرف میزد اما درست نمیتونستم بشوم
*خوشحالم...خیلی خیلی زیاد...بلخره برمیگردیم خونه...دیگه مجبور نیستم اینجا خدمتکاری کنم
اجوما داشت باکی حرف میزد؟؟خونه؟؟ولی اجوما بهم گفته بود که خونواده نداره!
همراه با صدای اجوما یه صدای کلفت (کلفت😔😂🤲)هم به گوش میرسید ولی نمیتونستم به خوبی صداشو بشنوم ولی متمئن بودم که یک پسره!!
_چشم..حالا از دره پشتی برو نباید کسی ببنتت
با حرفش فورن اونجا رفتمو با سرعت رفتم سمت اتاقم و درو بستم
_اینجا چه خبره؟؟؟؟اجوما داره چیکار میکنه؟؟؟اون برمیگرده خونه؟؟چی خوی اتاقش هست که اون زور اجازه نداد برم توش؟؟؟اوففففف مغزم داره میترکههه چرا این داستان هی داره عمیق ترو عمیق تر میشه
پارت ۱۶
ببخشید کم بید
بدون هیچ حرفی رفتو درو بست
رفتی روی تختت دراز کشیدیو نفس عمیقی کشیدی
_اوففف،،،جیمین خیلی با یونگی صمیمیه،،قبل از اینی که کاری کنم برمو ازش بپرسم که..نه نهههه زده به سرت دیگه یونگی مهم نیست..فقط سوهو....و..ولی..اگه یونگی بفهمه سوهو پسرشه...چیکار میکنه؟اوفف یاخدا قیامت به پامیشه..
هعی بیخیال بیا به این جور چیزا فک نکنم..
حوصلم سر رفته بود پی تصمیم گرفتم...برم پایین پیشه اجوما
رفتم طبقه ی پایین و وارده اشبزخونه شدم ولی اجومارو ندیدم بقیه داشتن کار میکردن ولی اونو ندیدم..
گفتم شاید توی اتاقشه پس رفتم سمت اتاقش
نزدیک اتاقش شدم وختی خاستم در بزنم صدای اجوما به گوشم رسید؛انگار داشت با یکی حرف میزد اما درست نمیتونستم بشوم
*خوشحالم...خیلی خیلی زیاد...بلخره برمیگردیم خونه...دیگه مجبور نیستم اینجا خدمتکاری کنم
اجوما داشت باکی حرف میزد؟؟خونه؟؟ولی اجوما بهم گفته بود که خونواده نداره!
همراه با صدای اجوما یه صدای کلفت (کلفت😔😂🤲)هم به گوش میرسید ولی نمیتونستم به خوبی صداشو بشنوم ولی متمئن بودم که یک پسره!!
_چشم..حالا از دره پشتی برو نباید کسی ببنتت
با حرفش فورن اونجا رفتمو با سرعت رفتم سمت اتاقم و درو بستم
_اینجا چه خبره؟؟؟؟اجوما داره چیکار میکنه؟؟؟اون برمیگرده خونه؟؟چی خوی اتاقش هست که اون زور اجازه نداد برم توش؟؟؟اوففففف مغزم داره میترکههه چرا این داستان هی داره عمیق ترو عمیق تر میشه
پارت ۱۶
ببخشید کم بید
۵.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.