Pt35
Pt35
دخترک داشت از وسط خیابون رد میشد که نور روشن چشمش رو گرفت و ماشین محکم خورد به دخترک و دخترک پرت شد به طرفی آخرین چیزی که شنید صدا داد کوک بود و بیهوش شد کوک به سمت دخترکش دویید و اونو غرق خون رو زمین دید زانو زد و تن دخترک رو تو بغلش گرفت و اشک میریخت دخترک رو تکون میداد کوک:دختر کوچولوم چشماتو باز کن تو نمی تونی اینکارو با من بکنی تحمل کن کوک دخترک رو بغل کرد و دویید تا بیمارستان دویید و اونو دست پرستارا و دکترا سپرد کتش رو از تنش در آورد و میرفت و میومد طول کشید تا پرستارا و دکترا بیان همون موقع دکتر از اتاق عمل اومد کوک:دکتر چیشد دکتر:شما چه نسبتی با خانوم دارید کوک:همسرشم دکتر:همسرتون خطر بزرگیو رد کرده چون به موقع آوردینش خطر رفع شده ولی هنوز وضعیت خوبی نداره دستشم شکسته کوک:ممنونم دکتر فقط کی میتونم ببینمش دکتر:فعلا از پشت شیشه ایشون تو کما هستن بیدار شدنشو نشدنش دست خداست پسرک لبخند تلخی زد و سرش رو تکون داد دکتر رفت پرستار اتاق دخترک رو نشونش داد پشت شیشه رفت و به دخترکش که حالا کلی دستگاه بهش وصل بود نگاه کرد که دستی پشت شونش قرار گرفت برگشت با دیدن خانوم کیم بغضش ترکید کوک:خ خاله کوک خانوم کیم رو بغل کرد و گریه میکرد خ.ک:هیش همه چی درست میشه پسرم سوفیا تنهات نمیزاره کوک:کاش پام میشکست نمیبردمش به اون مهمونی کاش اون مرتیکه رو میکشتم که نخواد بیاد سمتش که الان رو تخت باشه خاله کوک رو نوازش میکرد و دلداریش میداد بعد چند دقیقه کوک با عصبانیت از بیمارستان خارج شد و به سمت خونه مامان باباش رفت چون به دخترک قول داده بود کسیو نکشه چند بار پدرش رو زیر مشت لگد گرفت کوک:بابت تک تک اشکاش بخاطر اینکه چند سال ازم دورش کردی بخاطر دردی که الان کشید و من کشیدم باید کتک بخوری و تقاص پس بدی کوک همینجور میزد که بادیگاردا گرفتنش کوک:ولم کنید عوضیا بادیگارد:لطفا از اینجا برید ارباب کوک:دستتو بکش عوضی گوشیش زنگ خورد جواب داد خ.ک:جونگ کوک زود بیا بیمارستان سوفیا... پاشو رو گاز گذاشت چندبار نزدیک بود تصادف کنه رسید بیمارستان کلی پرستار جمع شده بودن دنیا رو سرش خراب شد کوک:نه سوفیا اینکارو با من نکن تو رو جون کوکی نکن کوک عربدع میزد و بی طابی میکرد خواستن شوک رو بردارن ولی کوک نزاشت کوک:نه یه بار دیگه خواهش میکنم یه بار دیگه دکتر یه شوکه دیگه وارد کرد که ضربان قلب دخترک برگشت کوک با شنیدن صدا ضربان قلب دخترک انگار دنیا رو بهش داده بودن خنده ای همراه با اشکاش کرد و از شدت شوک از حال رفت
دخترک داشت از وسط خیابون رد میشد که نور روشن چشمش رو گرفت و ماشین محکم خورد به دخترک و دخترک پرت شد به طرفی آخرین چیزی که شنید صدا داد کوک بود و بیهوش شد کوک به سمت دخترکش دویید و اونو غرق خون رو زمین دید زانو زد و تن دخترک رو تو بغلش گرفت و اشک میریخت دخترک رو تکون میداد کوک:دختر کوچولوم چشماتو باز کن تو نمی تونی اینکارو با من بکنی تحمل کن کوک دخترک رو بغل کرد و دویید تا بیمارستان دویید و اونو دست پرستارا و دکترا سپرد کتش رو از تنش در آورد و میرفت و میومد طول کشید تا پرستارا و دکترا بیان همون موقع دکتر از اتاق عمل اومد کوک:دکتر چیشد دکتر:شما چه نسبتی با خانوم دارید کوک:همسرشم دکتر:همسرتون خطر بزرگیو رد کرده چون به موقع آوردینش خطر رفع شده ولی هنوز وضعیت خوبی نداره دستشم شکسته کوک:ممنونم دکتر فقط کی میتونم ببینمش دکتر:فعلا از پشت شیشه ایشون تو کما هستن بیدار شدنشو نشدنش دست خداست پسرک لبخند تلخی زد و سرش رو تکون داد دکتر رفت پرستار اتاق دخترک رو نشونش داد پشت شیشه رفت و به دخترکش که حالا کلی دستگاه بهش وصل بود نگاه کرد که دستی پشت شونش قرار گرفت برگشت با دیدن خانوم کیم بغضش ترکید کوک:خ خاله کوک خانوم کیم رو بغل کرد و گریه میکرد خ.ک:هیش همه چی درست میشه پسرم سوفیا تنهات نمیزاره کوک:کاش پام میشکست نمیبردمش به اون مهمونی کاش اون مرتیکه رو میکشتم که نخواد بیاد سمتش که الان رو تخت باشه خاله کوک رو نوازش میکرد و دلداریش میداد بعد چند دقیقه کوک با عصبانیت از بیمارستان خارج شد و به سمت خونه مامان باباش رفت چون به دخترک قول داده بود کسیو نکشه چند بار پدرش رو زیر مشت لگد گرفت کوک:بابت تک تک اشکاش بخاطر اینکه چند سال ازم دورش کردی بخاطر دردی که الان کشید و من کشیدم باید کتک بخوری و تقاص پس بدی کوک همینجور میزد که بادیگاردا گرفتنش کوک:ولم کنید عوضیا بادیگارد:لطفا از اینجا برید ارباب کوک:دستتو بکش عوضی گوشیش زنگ خورد جواب داد خ.ک:جونگ کوک زود بیا بیمارستان سوفیا... پاشو رو گاز گذاشت چندبار نزدیک بود تصادف کنه رسید بیمارستان کلی پرستار جمع شده بودن دنیا رو سرش خراب شد کوک:نه سوفیا اینکارو با من نکن تو رو جون کوکی نکن کوک عربدع میزد و بی طابی میکرد خواستن شوک رو بردارن ولی کوک نزاشت کوک:نه یه بار دیگه خواهش میکنم یه بار دیگه دکتر یه شوکه دیگه وارد کرد که ضربان قلب دخترک برگشت کوک با شنیدن صدا ضربان قلب دخترک انگار دنیا رو بهش داده بودن خنده ای همراه با اشکاش کرد و از شدت شوک از حال رفت
۱۰.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.