Pt36
Pt36
چشماشو با سردرد بدی باز کرد با دیدن خاله و با به یاد اومدن اتفاق چند ساعت پیش از جاش بلند شد کوک:خاله سوفیا خ.ک:آروم باش پسرم حالش خوبه کوک:میخوام ببینمش خ.ک:باشه یه لحظه وایسا خاله رفت بیرون پرستار اومد و سرمش رو در آورد و بعدم رفت بیرون بهش یه رو پوش آبی دادن وارد اتاق دخترک شد و به سمتش رفت کنار تختش نشست کوک:نمیخوای چشمایه خوشگلتو باز کنی ببین کوکی اومده اومده دخترکش رو ببره چشماتو باز کن میدونی چقدر ترسیدم اگه تو برنمیگشتی چطوری زنده میمونم دست دخترک رو گرفت و روشو بوسید همون موقع پرستار اومد تو پرستار:آقا باید برید وقت تمومه کوک:باشه برایه بار آخر پیشونی دخترک رو بوسید خواست بره که دستش توسط چیز ضعیف و نرمی گرفته شد برگشت سوفیا:ک کوک کوک:سوفیا من اینجام پرستار پرستار:خدایه من بهوش اومده سوفیا آروم چشماشو باز کرد سوفیا:میترسم نرو کوک از خوشحالی خنده ای همراه با بغض کرد کوک:نترس زندگیم من اینجام کوک صورت دخترک رو کامل بوسید لباشو مک زد و بعد بغلش کرد دکتر:قربان باید معاینش کنم کوک:میتونم اینجا وایستم اون میترسه دکتر:این کنار میتونید وایستید کوک بلند شد و کنار اتاق وایستاد کوک:چطوره دکتر دکتر:وضعیت حیاتیش خوبه ولی هنوز کامل خوب نشده اصلا از دست چپش استفاده نکنه و هر روز هم باید باند سرشو عوض کرد کوک:باشه ممنون دکتر:الانم اتاقش تغییر میکنه
اتاقه دخترک رو تغییر دادن که خاله رفت تو اتاق سوفیا خ.ک:چطوری دخترم سوفیا:خاله جون بد نیستم خاله خ.ک:دختر هممونو ترسوندیا سوفیا:ببخشید خ.ک:دختره خود سر سوفیا خنده ای کرد همون موقع کوک با دسته گل اومد تو سوفیا:کوکی کوک رفت سمتش و آروم بغلش کرد کوک:خوشگلم موهایه دخترکش رو نوازش کرد ازش جدا شد صورتش رو نگاه کرد کوک:یکم ببینمت خ.ک:من بیرونم سوفیا:باشه خاله
چشماشو با سردرد بدی باز کرد با دیدن خاله و با به یاد اومدن اتفاق چند ساعت پیش از جاش بلند شد کوک:خاله سوفیا خ.ک:آروم باش پسرم حالش خوبه کوک:میخوام ببینمش خ.ک:باشه یه لحظه وایسا خاله رفت بیرون پرستار اومد و سرمش رو در آورد و بعدم رفت بیرون بهش یه رو پوش آبی دادن وارد اتاق دخترک شد و به سمتش رفت کنار تختش نشست کوک:نمیخوای چشمایه خوشگلتو باز کنی ببین کوکی اومده اومده دخترکش رو ببره چشماتو باز کن میدونی چقدر ترسیدم اگه تو برنمیگشتی چطوری زنده میمونم دست دخترک رو گرفت و روشو بوسید همون موقع پرستار اومد تو پرستار:آقا باید برید وقت تمومه کوک:باشه برایه بار آخر پیشونی دخترک رو بوسید خواست بره که دستش توسط چیز ضعیف و نرمی گرفته شد برگشت سوفیا:ک کوک کوک:سوفیا من اینجام پرستار پرستار:خدایه من بهوش اومده سوفیا آروم چشماشو باز کرد سوفیا:میترسم نرو کوک از خوشحالی خنده ای همراه با بغض کرد کوک:نترس زندگیم من اینجام کوک صورت دخترک رو کامل بوسید لباشو مک زد و بعد بغلش کرد دکتر:قربان باید معاینش کنم کوک:میتونم اینجا وایستم اون میترسه دکتر:این کنار میتونید وایستید کوک بلند شد و کنار اتاق وایستاد کوک:چطوره دکتر دکتر:وضعیت حیاتیش خوبه ولی هنوز کامل خوب نشده اصلا از دست چپش استفاده نکنه و هر روز هم باید باند سرشو عوض کرد کوک:باشه ممنون دکتر:الانم اتاقش تغییر میکنه
اتاقه دخترک رو تغییر دادن که خاله رفت تو اتاق سوفیا خ.ک:چطوری دخترم سوفیا:خاله جون بد نیستم خاله خ.ک:دختر هممونو ترسوندیا سوفیا:ببخشید خ.ک:دختره خود سر سوفیا خنده ای کرد همون موقع کوک با دسته گل اومد تو سوفیا:کوکی کوک رفت سمتش و آروم بغلش کرد کوک:خوشگلم موهایه دخترکش رو نوازش کرد ازش جدا شد صورتش رو نگاه کرد کوک:یکم ببینمت خ.ک:من بیرونم سوفیا:باشه خاله
۱۰.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.