منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:84
یهو با بازشدن در سر بلند کردم
جیمین سمتم اومد و مشتی تو صورتم کوبید یقمو گرفت و گفت
جیمین:همش تقصیر توعه بعد میای و باهاش حرف میزنی؟ درد و دل میکنی عوضی؟
حرفی نداشتم
بغضم ترکیده بود ولی اشکم نمیومد.
سرخم کردم حرفی نزدم
منو به دیوار کوبیدو غرید:
جیمین:دبنال مردک!همش تقصیر خودته عوضی!خاهر من قراره خاک بشه بره یه مکان تنگ و تاریک و تو توی عوضی نفس بکشی...
سر بلند کردمو گفتم
جونگکوک:با..باور کن م...من دارم جون میدم روحم مرده ف...فقط جسمم زندس
نمیدونم تو چشام چی دید که چند قدم عقب رفت.
جیمین:ات....تنها دختری بود که برام عزیزتر از جون بود ولی اونم ازم گرفتی من...ما بدون ات...بدون ات زنده نمیمونیم جونگکوک...خاهش میکنم خاهرمو بهم برگردون خاهش میکنم.
رو زانو نشست و دستاشو به حالت التماس بلند کرد
جیمین:اون نیمه ی جونمه خاهش میکنم بهم برگردونش(گریه)
رو پاهام نشستم و بغ...لش کردم
جونگکوک:از خودم متنفرم که نتونستم نجاتش بدم...
ولی یهو با صدای دستگاه به خودمون اومدیم
سر چرخوندیم نبضش میزد...
یهو ات به سرفه افتاد بلند شدم و سمتش رفتم
اشک شوق ریختمو گفتم
جونگکوک:من...من میدونستم تو ولم نمیکنی!
جیمین:ات...ات داره نفس میکشه
از خوشحالی همو بغــ...ل کردم
جونگکوک:دکترو خبر کن
سری تکون داد ورفت بیرون.
پارت:84
یهو با بازشدن در سر بلند کردم
جیمین سمتم اومد و مشتی تو صورتم کوبید یقمو گرفت و گفت
جیمین:همش تقصیر توعه بعد میای و باهاش حرف میزنی؟ درد و دل میکنی عوضی؟
حرفی نداشتم
بغضم ترکیده بود ولی اشکم نمیومد.
سرخم کردم حرفی نزدم
منو به دیوار کوبیدو غرید:
جیمین:دبنال مردک!همش تقصیر خودته عوضی!خاهر من قراره خاک بشه بره یه مکان تنگ و تاریک و تو توی عوضی نفس بکشی...
سر بلند کردمو گفتم
جونگکوک:با..باور کن م...من دارم جون میدم روحم مرده ف...فقط جسمم زندس
نمیدونم تو چشام چی دید که چند قدم عقب رفت.
جیمین:ات....تنها دختری بود که برام عزیزتر از جون بود ولی اونم ازم گرفتی من...ما بدون ات...بدون ات زنده نمیمونیم جونگکوک...خاهش میکنم خاهرمو بهم برگردون خاهش میکنم.
رو زانو نشست و دستاشو به حالت التماس بلند کرد
جیمین:اون نیمه ی جونمه خاهش میکنم بهم برگردونش(گریه)
رو پاهام نشستم و بغ...لش کردم
جونگکوک:از خودم متنفرم که نتونستم نجاتش بدم...
ولی یهو با صدای دستگاه به خودمون اومدیم
سر چرخوندیم نبضش میزد...
یهو ات به سرفه افتاد بلند شدم و سمتش رفتم
اشک شوق ریختمو گفتم
جونگکوک:من...من میدونستم تو ولم نمیکنی!
جیمین:ات...ات داره نفس میکشه
از خوشحالی همو بغــ...ل کردم
جونگکوک:دکترو خبر کن
سری تکون داد ورفت بیرون.
۸.۷k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.