❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part11
تهیونگ لب گزید: میتونیم حرفـ...
والری اجازه نداد حرفش رو کامل کنه: البته که میتونیم حرف بزنیم، من همه برده های دختری که توی بی شرف قراره به مزایده بزاری رو میخام.
تهیونگ سرتکون داد: مشکلی نیست، اما من میخوام در مورد خودمون حرفـ...
والری محکم گفت: خودمون؟ مایی وجود نداره و اصلا هم بابتش متاسف نیستم!
از کنا تهیونگ رد شد و از سرویس زد بیرون.
تموم تنش گر گرفته بود.
تهیونگ بلافاصله دنبالش رفت و با دیدن اینکه نگاه مردا چجوری رو والریه عصبی شد: محض رضای خدا جوری راه نرو که انگار تو فشن شویی، نمیبینی چجوری دارن با نگاهشون قورتت میدن؟
والری ناگهانی به سمت تهیونگ چرخید و یقه کتش رو کشید سمت خودش، تو چشمای متعجب و کشیده اش زل زد و شمرده شمرده گفت: خوب گوشاتو باز کن کیم فاکیونگ، کارای من به تو هیچ ربطی نداره!
پوزخندی به چشمای تهیونگ که مسخ لباش بود زد، یقه اش رو ول کرد و ازش فاصله گرفت!
تهیونگ بهت زده به دور شدن اون لهه شهوت نگاه کرد.
تصویر لبا و بوی خوش آناناسی که از دهنش می اومد باعث شده بود مهره های کمرش قلقلک بیاد!
ناخاسته لبخند کجی زد!
دلش برای رام کردن اون توله گرگ وحشی آروم و قرار نداشت!
والری به سمت میزی که کالن پشتش نشسته بود رفت و جام شرابی برداشت.
کالن با تردید به چشمای والری که حالا آبی بودن نگاه کرد: مشکلی پیش اومده؟
والری کمی شراب نوشید: کیم قبلا دشمنمون بود، فکر کردم به تفهم نرسیم اما گفت که برده ها رو بهم میده.
کالن که از عصبانیت سیترا و اعضای باندش وحشت داشت، نفس آسوده ای کشید: این خبر خوبیه، پس دیگه خبری از مزایده نیست!
والری خواست تایید کنه اما با صدای بلند تهیونگ فکش منقبض شد!
ـــ خانم ها آقایون، میرسیم به بخش جذاب جشن امروز یعنی مزایده!
اسپانیایی رو با لهجه زیبا و هاتی حرف میزد و نگاهش با موزی گری به والری دوخته شده بود!
کالن: اما شما که گفتین...
والری با عصبانیت جام رو کوبید رو میز: کفتار عوضی.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part11
تهیونگ لب گزید: میتونیم حرفـ...
والری اجازه نداد حرفش رو کامل کنه: البته که میتونیم حرف بزنیم، من همه برده های دختری که توی بی شرف قراره به مزایده بزاری رو میخام.
تهیونگ سرتکون داد: مشکلی نیست، اما من میخوام در مورد خودمون حرفـ...
والری محکم گفت: خودمون؟ مایی وجود نداره و اصلا هم بابتش متاسف نیستم!
از کنا تهیونگ رد شد و از سرویس زد بیرون.
تموم تنش گر گرفته بود.
تهیونگ بلافاصله دنبالش رفت و با دیدن اینکه نگاه مردا چجوری رو والریه عصبی شد: محض رضای خدا جوری راه نرو که انگار تو فشن شویی، نمیبینی چجوری دارن با نگاهشون قورتت میدن؟
والری ناگهانی به سمت تهیونگ چرخید و یقه کتش رو کشید سمت خودش، تو چشمای متعجب و کشیده اش زل زد و شمرده شمرده گفت: خوب گوشاتو باز کن کیم فاکیونگ، کارای من به تو هیچ ربطی نداره!
پوزخندی به چشمای تهیونگ که مسخ لباش بود زد، یقه اش رو ول کرد و ازش فاصله گرفت!
تهیونگ بهت زده به دور شدن اون لهه شهوت نگاه کرد.
تصویر لبا و بوی خوش آناناسی که از دهنش می اومد باعث شده بود مهره های کمرش قلقلک بیاد!
ناخاسته لبخند کجی زد!
دلش برای رام کردن اون توله گرگ وحشی آروم و قرار نداشت!
والری به سمت میزی که کالن پشتش نشسته بود رفت و جام شرابی برداشت.
کالن با تردید به چشمای والری که حالا آبی بودن نگاه کرد: مشکلی پیش اومده؟
والری کمی شراب نوشید: کیم قبلا دشمنمون بود، فکر کردم به تفهم نرسیم اما گفت که برده ها رو بهم میده.
کالن که از عصبانیت سیترا و اعضای باندش وحشت داشت، نفس آسوده ای کشید: این خبر خوبیه، پس دیگه خبری از مزایده نیست!
والری خواست تایید کنه اما با صدای بلند تهیونگ فکش منقبض شد!
ـــ خانم ها آقایون، میرسیم به بخش جذاب جشن امروز یعنی مزایده!
اسپانیایی رو با لهجه زیبا و هاتی حرف میزد و نگاهش با موزی گری به والری دوخته شده بود!
کالن: اما شما که گفتین...
والری با عصبانیت جام رو کوبید رو میز: کفتار عوضی.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.