❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
براش افت داشت که بره و دوباره از تهیونگ خواهش کنه برای همین گفت: حالا که میخواد بازی کنه منم بازی میکنم!
پوزخندی زد: برنده میشم و تا پوزشو به خاک نمالم میدان رو ترک نمیکنم!
کالن با وحشت گفت: نکنه میخاین تو مزایده شرکت کنین؟
والری: البته که میکنم.
کالن: اما پول خیلی زیادی نیازه.
والری: تو حسابم کلی پول برای خرج کردن دارم!
کالن نالید: تک تک اون پنجاه تا برده رو؟
والری لبخند از خود راضی زد: تک به تک!
زیاد طول نکشید که قسمت جلویی عمارت یه استیج بر پا بشه و دخترای کم سن و سال با لباس های بدن نما و باز به نمایش گذاشته بشن!
مردای کثیف و چشم چرون از زیبایشون تعریف و تمجید و میکردن و دخترا چاره ای جز گریه نداشتن!
خون والری به جوش اومد!
قاچاق بد بود.
اما چه دلیلی داشت که تهیونگ کثیف ترین و بدترین نوعش رو انتخاب کرده بود؟!
هوسوک کسی بود که مزایده رو شروع کرد.
و تهیونگ با لبخندی مرموز والری رو زیر نظر داشت و ویسکی شو مزه مزه میکرد.
مزایده اول سر یه دختر 18ساله ی ترک بود.
دختر موهای قهوه ای داشت و چشمای عسلیش ترسیده و اشک الود بود!
قیمت ها بالا بود و با گذشت زمان سرسام آورتر میشد.
با قیمت بیست هزار دلاریِ یه مرد برنزه پیر، شمارش معکوس شروع شد.
یک...
والری به کالن اشاره کرد.
کالن لب گزید.
دو...
والری اخم کرد
کالن به ناچار دهن باز کرد: سی هزار دلار!
همه با بهت به سمت والری چرخیدن!
اون دختر قد بلند سبز پوش همون اول هم همه رو تحت تاثیر قرار داده بود...
اما اون یه برده رو برای چی میخواست؟
والری با غرور به چشمای ناباور دختر نگاه کرد و پلکاشو با ارامش بهم زد!
دختر لبخند کوچیکی زد و همراه یه زن از صحنه رفت پایین.
مزایده ادامه داشت و والری یکی یکی برده های زیبا رو از چنگ مردای شغل صفت بیرون میکشید!
کالن باورش نمیشد که والری انقدر مغرور باشه که برای خواهش نکردن انقدر پول خرج کنه!
49برده رو خریده بود و تقریبا حسابش خالی شده بود!
همه ناراضی بودن و تهیونگ از همه ناراضی تر!فکرشم نمیکرد والری بتونه تو مزایده برنده بشه! اصلا اون همه برده رو برای چی میخاست؟!
.... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
پوزخندی زد: برنده میشم و تا پوزشو به خاک نمالم میدان رو ترک نمیکنم!
کالن با وحشت گفت: نکنه میخاین تو مزایده شرکت کنین؟
والری: البته که میکنم.
کالن: اما پول خیلی زیادی نیازه.
والری: تو حسابم کلی پول برای خرج کردن دارم!
کالن نالید: تک تک اون پنجاه تا برده رو؟
والری لبخند از خود راضی زد: تک به تک!
زیاد طول نکشید که قسمت جلویی عمارت یه استیج بر پا بشه و دخترای کم سن و سال با لباس های بدن نما و باز به نمایش گذاشته بشن!
مردای کثیف و چشم چرون از زیبایشون تعریف و تمجید و میکردن و دخترا چاره ای جز گریه نداشتن!
خون والری به جوش اومد!
قاچاق بد بود.
اما چه دلیلی داشت که تهیونگ کثیف ترین و بدترین نوعش رو انتخاب کرده بود؟!
هوسوک کسی بود که مزایده رو شروع کرد.
و تهیونگ با لبخندی مرموز والری رو زیر نظر داشت و ویسکی شو مزه مزه میکرد.
مزایده اول سر یه دختر 18ساله ی ترک بود.
دختر موهای قهوه ای داشت و چشمای عسلیش ترسیده و اشک الود بود!
قیمت ها بالا بود و با گذشت زمان سرسام آورتر میشد.
با قیمت بیست هزار دلاریِ یه مرد برنزه پیر، شمارش معکوس شروع شد.
یک...
والری به کالن اشاره کرد.
کالن لب گزید.
دو...
والری اخم کرد
کالن به ناچار دهن باز کرد: سی هزار دلار!
همه با بهت به سمت والری چرخیدن!
اون دختر قد بلند سبز پوش همون اول هم همه رو تحت تاثیر قرار داده بود...
اما اون یه برده رو برای چی میخواست؟
والری با غرور به چشمای ناباور دختر نگاه کرد و پلکاشو با ارامش بهم زد!
دختر لبخند کوچیکی زد و همراه یه زن از صحنه رفت پایین.
مزایده ادامه داشت و والری یکی یکی برده های زیبا رو از چنگ مردای شغل صفت بیرون میکشید!
کالن باورش نمیشد که والری انقدر مغرور باشه که برای خواهش نکردن انقدر پول خرج کنه!
49برده رو خریده بود و تقریبا حسابش خالی شده بود!
همه ناراضی بودن و تهیونگ از همه ناراضی تر!فکرشم نمیکرد والری بتونه تو مزایده برنده بشه! اصلا اون همه برده رو برای چی میخاست؟!
.... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.