❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
شستن دست هاش.
عادتی که موقع اضطراب میگرفت!
عادتی که در مواجهه با تهیونگ میگرفت!
عادتی که پنج سال ازش میگذشت!
شست و شست و شست...
تهیونگ اینجا چکار میکرد؟
شست و شست و شست...
نباید بعد این همه مدت میدیش!
شست و شست و شست...
مگه به خودش قول نداده بود فراموشش کنه؟
شست و شست و شست...
مگه قول نداده بود دفنش کنه؟
شست و شست و شست...
پس چرا الان قلبش محکم میزد؟
تو آیینه به خودش خیره شد...
پس چرا دلش میخاست بغلش کنه؟
اشکش چکید رو گونش...
حالا باید چکار میکرد؟
به چشمای سرخ و متلهبش نگاه کرد...
باید چجوری ادامه میداد؟
در سرویس محکم باز شد و تهیونگ اومد داخل. با دیدن چشمای سرخ والری، قلبش به درد اومد: بیبی چرا داری گریه میکنی؟
بیبی؟!... عاح محض رضای فاک... بیبی گفتن تهیونگ بعد از پنج سال با اون لبای کلفت و لحن بم میتونست هر جنبده ای رو از پا دربیاره!
اما والری... والری دیگه بزرگ شده بود و خوب میتونست احساسش رو پنهان کنه.
پوزخندی زد و با سردی گفت: گریه؟!... هاه... منو نخندون کیم، چرا باید گریه کنم؟
به سمت آیینه برگشت: داشتم این لنز های کوفتی رو درمیاوردم!
و مشغول در اوردن لنز ها شد.
لحن سرد والری لرز بدی به تن تهیونگ انداخت!
چقدر لحنش مثل لحن سیترا دربرابر جونگکوک بود!
با یاد اوری چشما و نگاه پر نفرت سیترا موقعی که به کوک نگاه میکرد تن و بدنش لرزید!
اون نمیخاست تاریخ تکرار بشه! نمیخاست شبیه کوک باشه و والری سیترای جدید!
ـــ به چی زل زدی حرومی؟!
تهیونگ به چشمای بدون لنز والری که الان مثل همیشه آبی و براق بودن نگاه کرد. متاسفانه والری خیلی شبیه سیترا به نظر میرسید!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
عادتی که موقع اضطراب میگرفت!
عادتی که در مواجهه با تهیونگ میگرفت!
عادتی که پنج سال ازش میگذشت!
شست و شست و شست...
تهیونگ اینجا چکار میکرد؟
شست و شست و شست...
نباید بعد این همه مدت میدیش!
شست و شست و شست...
مگه به خودش قول نداده بود فراموشش کنه؟
شست و شست و شست...
مگه قول نداده بود دفنش کنه؟
شست و شست و شست...
پس چرا الان قلبش محکم میزد؟
تو آیینه به خودش خیره شد...
پس چرا دلش میخاست بغلش کنه؟
اشکش چکید رو گونش...
حالا باید چکار میکرد؟
به چشمای سرخ و متلهبش نگاه کرد...
باید چجوری ادامه میداد؟
در سرویس محکم باز شد و تهیونگ اومد داخل. با دیدن چشمای سرخ والری، قلبش به درد اومد: بیبی چرا داری گریه میکنی؟
بیبی؟!... عاح محض رضای فاک... بیبی گفتن تهیونگ بعد از پنج سال با اون لبای کلفت و لحن بم میتونست هر جنبده ای رو از پا دربیاره!
اما والری... والری دیگه بزرگ شده بود و خوب میتونست احساسش رو پنهان کنه.
پوزخندی زد و با سردی گفت: گریه؟!... هاه... منو نخندون کیم، چرا باید گریه کنم؟
به سمت آیینه برگشت: داشتم این لنز های کوفتی رو درمیاوردم!
و مشغول در اوردن لنز ها شد.
لحن سرد والری لرز بدی به تن تهیونگ انداخت!
چقدر لحنش مثل لحن سیترا دربرابر جونگکوک بود!
با یاد اوری چشما و نگاه پر نفرت سیترا موقعی که به کوک نگاه میکرد تن و بدنش لرزید!
اون نمیخاست تاریخ تکرار بشه! نمیخاست شبیه کوک باشه و والری سیترای جدید!
ـــ به چی زل زدی حرومی؟!
تهیونگ به چشمای بدون لنز والری که الان مثل همیشه آبی و براق بودن نگاه کرد. متاسفانه والری خیلی شبیه سیترا به نظر میرسید!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.