ارباب مهربون من پارت ۲۶ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۲۶ #فیک_بی_تی_اس
همینجوری پام داشت تکون میخورد و دستام به طرز وحشتناکی میلرزید و تند تند و پشت سر هم داشتم نفس میکشیدم که یهو در باز شد و جیمین اومد داخل و منو که اونطوری دید انگار یکم نگران شد
جیمین ویو
بعد از اینکه اون حرف رو به ا.ت زدم دیدم تنگتر یکم حالش بد شد بعد از چند دقیقه نگران شدم و رفتم بالا .... در رو باز کردم که دیدم نشسته روی تخت و به بد جور داره میلرزه و یکی از پاهاش هم هی دادی تکون میخوره و تند تند نفس میکشه نگران شدم رفتم جلو تر
_: ا.ت ... چته؟
+: ن.ن.نفس .ن.ن (میخواستبگهنفسنمیتونمبکشمکهلکنتگرفتهبود)
دیدم لکنت گرفته و نمیتونه حرف بزنه
_: ا.ت چت شد تو یهو
+: ن.نمبتونم ن.نفس بکشم
_: یعنی چی چرا؟
+: ح.حمله....
_: خب ادامه بده
که دیگه نتونست حرف بزنه .... سریع به دکتر شخصیم زنگ زدم و گفتم بیاد ... ۱۰ دقیقه گذشت و ا.ت همینطور داشت میلرزید و نمیتونست حرف بزنه که دکتر اومد تو
دکتر: سلام آقای پارک چی شده؟
_: سلام آقای دکتر ... ا.ت همسرم حالش بد شد هی پاش تکون میخوره بدنش میلرزه دستاش یخ یخ شده و نمیتونه نفس بکشه و لکنت گرفته
دکتر: خب استرسی بهش وارد شده؟
_: عام..... فک کنم
دکتر: فهمیدم صبر کنید معاینه ش کنم
دکتر رفت ا.ت رو معاینه کرد و بهش دارو داد و سِرُم زد و اومد پیش جیمین
دکتر: همونطور که حدس میزدم حمله عصبی بهش وارد شده ... به خاطر اضطراب و اعصابه ... قبلا هم همچین اتفاقی افتاده واسش؟
_: عا .... نمیدونم من ندیدم ولی ما تازه آشنا شدیم باهم
دکتر: متوجه شدم .... اون دارو هایی که گذاشتم اونجا رو بهش بدین مصرف کنه و دیگه نباید استرس بهش وارد بسه
_: فهمیدم ممنون ولی چرا بیهوشه؟
دکتر: آرام بخش زدم بهش
_: خیلی ممنون
و دکتر رفت ....
همینجوری پام داشت تکون میخورد و دستام به طرز وحشتناکی میلرزید و تند تند و پشت سر هم داشتم نفس میکشیدم که یهو در باز شد و جیمین اومد داخل و منو که اونطوری دید انگار یکم نگران شد
جیمین ویو
بعد از اینکه اون حرف رو به ا.ت زدم دیدم تنگتر یکم حالش بد شد بعد از چند دقیقه نگران شدم و رفتم بالا .... در رو باز کردم که دیدم نشسته روی تخت و به بد جور داره میلرزه و یکی از پاهاش هم هی دادی تکون میخوره و تند تند نفس میکشه نگران شدم رفتم جلو تر
_: ا.ت ... چته؟
+: ن.ن.نفس .ن.ن (میخواستبگهنفسنمیتونمبکشمکهلکنتگرفتهبود)
دیدم لکنت گرفته و نمیتونه حرف بزنه
_: ا.ت چت شد تو یهو
+: ن.نمبتونم ن.نفس بکشم
_: یعنی چی چرا؟
+: ح.حمله....
_: خب ادامه بده
که دیگه نتونست حرف بزنه .... سریع به دکتر شخصیم زنگ زدم و گفتم بیاد ... ۱۰ دقیقه گذشت و ا.ت همینطور داشت میلرزید و نمیتونست حرف بزنه که دکتر اومد تو
دکتر: سلام آقای پارک چی شده؟
_: سلام آقای دکتر ... ا.ت همسرم حالش بد شد هی پاش تکون میخوره بدنش میلرزه دستاش یخ یخ شده و نمیتونه نفس بکشه و لکنت گرفته
دکتر: خب استرسی بهش وارد شده؟
_: عام..... فک کنم
دکتر: فهمیدم صبر کنید معاینه ش کنم
دکتر رفت ا.ت رو معاینه کرد و بهش دارو داد و سِرُم زد و اومد پیش جیمین
دکتر: همونطور که حدس میزدم حمله عصبی بهش وارد شده ... به خاطر اضطراب و اعصابه ... قبلا هم همچین اتفاقی افتاده واسش؟
_: عا .... نمیدونم من ندیدم ولی ما تازه آشنا شدیم باهم
دکتر: متوجه شدم .... اون دارو هایی که گذاشتم اونجا رو بهش بدین مصرف کنه و دیگه نباید استرس بهش وارد بسه
_: فهمیدم ممنون ولی چرا بیهوشه؟
دکتر: آرام بخش زدم بهش
_: خیلی ممنون
و دکتر رفت ....
۱۵.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.