منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:85
دستشو گرفتم و محکم فشردم
جونگکوک:نمیخای چشای خوشگلتو باز کنی؟
با ورود دکتر از ات فاصله گرفتم
دکتر:لطفا بیرون منتظرباشین
سری تکون دادم و همراه جیمین بیرون رفتیم
خیلی خوشحال بودم
با بیرون اومدن دکتر همه سمتش رفتیم
دکتر:خانم پارک واقا خیلی قوی هستن اینکه به زندگی برگشته یه معجزه اس تا چند ساعت دیگه به هوش میان
جونگکوک:خیلی ممنون فقط میتونم ببینمش؟
دکتر:به شرطی که بیدارش نکنین
جونگکوک:باشه
رفتم داخل و رو مبل کنارش نشستم و غرق نگاش کردم...
....
چند ساعت گذشت که با صدای ات به خودم اومدم
ات:جـ...جونگکوک
سمتش رفتم چشاش هنوز بسته بود دستمو روی صورتش کشیدم عرق کرده بود
یه دستمال برداشتم و صورتشو تمیز کردم
جونگکوک:اینجام ات
چشاش و باز کرد و بهم نگاه انداخت
چشاش دیگه ذوق و رنگ قبلو نداشت
سر بیروح و بی احساس بهم خیره بود
لبخندی بهش زدم که روشو ازم گرفت
در باز شد و جیمین و مامان بابا(مال ات)وارد شدن.
ات:جـ...جیمین
اون ذوقی که برای دیدن جیمین داشت برای من نداشت
چش شده بود؟
جونگکوک:ات خودتو خسته نکن
بی توجه بهم دستاشو برا جیمین باز کرد و همو بغـ...ل کردن
احساس اضافی بودن میکردم
جونگکوک:من میرم شما را...راحت باشین
مامان ات سری تکون داد که بیرون رفتم
با مشت به دیوار کوبیدم
چه انتظاری دارم؟اینکه بخاطر من تا دم مرگ بره ولی بازم باهام خوب رفتار کنه؟
دستام که بی حس شد دست از مشت زدن برداشتم
یکم کبود شده بودو درد میکرد
رو صندلی نشستم که مامان ات بیرون اومدو کنارم نشست
م.ا:پسرم ات میخاد بیاد خونه خودمون اجازه میدی؟
سر بلند کردم
جونگکوک:اما اون...باشه
لبخندی زدو بغـ...لم کرد
م.ا:ات زود میبخشه فقط میخاد ذهنش ازاد شه
سری تکون دادم که رفت داخل
دیگه اینجا کاری نداشتم پس تصمیم گرفتم برگردم خونه...
پارت:85
دستشو گرفتم و محکم فشردم
جونگکوک:نمیخای چشای خوشگلتو باز کنی؟
با ورود دکتر از ات فاصله گرفتم
دکتر:لطفا بیرون منتظرباشین
سری تکون دادم و همراه جیمین بیرون رفتیم
خیلی خوشحال بودم
با بیرون اومدن دکتر همه سمتش رفتیم
دکتر:خانم پارک واقا خیلی قوی هستن اینکه به زندگی برگشته یه معجزه اس تا چند ساعت دیگه به هوش میان
جونگکوک:خیلی ممنون فقط میتونم ببینمش؟
دکتر:به شرطی که بیدارش نکنین
جونگکوک:باشه
رفتم داخل و رو مبل کنارش نشستم و غرق نگاش کردم...
....
چند ساعت گذشت که با صدای ات به خودم اومدم
ات:جـ...جونگکوک
سمتش رفتم چشاش هنوز بسته بود دستمو روی صورتش کشیدم عرق کرده بود
یه دستمال برداشتم و صورتشو تمیز کردم
جونگکوک:اینجام ات
چشاش و باز کرد و بهم نگاه انداخت
چشاش دیگه ذوق و رنگ قبلو نداشت
سر بیروح و بی احساس بهم خیره بود
لبخندی بهش زدم که روشو ازم گرفت
در باز شد و جیمین و مامان بابا(مال ات)وارد شدن.
ات:جـ...جیمین
اون ذوقی که برای دیدن جیمین داشت برای من نداشت
چش شده بود؟
جونگکوک:ات خودتو خسته نکن
بی توجه بهم دستاشو برا جیمین باز کرد و همو بغـ...ل کردن
احساس اضافی بودن میکردم
جونگکوک:من میرم شما را...راحت باشین
مامان ات سری تکون داد که بیرون رفتم
با مشت به دیوار کوبیدم
چه انتظاری دارم؟اینکه بخاطر من تا دم مرگ بره ولی بازم باهام خوب رفتار کنه؟
دستام که بی حس شد دست از مشت زدن برداشتم
یکم کبود شده بودو درد میکرد
رو صندلی نشستم که مامان ات بیرون اومدو کنارم نشست
م.ا:پسرم ات میخاد بیاد خونه خودمون اجازه میدی؟
سر بلند کردم
جونگکوک:اما اون...باشه
لبخندی زدو بغـ...لم کرد
م.ا:ات زود میبخشه فقط میخاد ذهنش ازاد شه
سری تکون دادم که رفت داخل
دیگه اینجا کاری نداشتم پس تصمیم گرفتم برگردم خونه...
۹.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.