منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:86
#ات
اروم سوار ماشین جیمین شدم
انقد بی حال بودم که دلم میخاست تا فردا صبح استراحت کنم...
...
به خونه رسیدیم اروم پیاده شدم جیمین دستشو دور کمـ...رم برد و به طرف خونه رفتیم
در خونه رو باز کرد و وارد شدیم
چقد دلم برای این خونه تنگ شده بود..
رو مبل نشستم و رو به مامان گفتم
ات:مـ...مامان میشه یکم غذا بیاری؟گشنمه...
سری تکون داد و رفت اشپز خونه گوشیم زنگ خورد
بدون نگاه کردن به اسمش برداشتم
با پخش شدن صدای جونگکوک اشکم در اومد
جونگکوک:خوبی عزیز دلم؟
جوابی ندادم
جونگکوک:ات اونجایی؟
دوباره چیزی نگفتم که با بغض گفت
جونگکوک:میدونم نمیخای حرف بزنی ولی حداقل بزار صدای نفساتو بشنوم تا خابم ببره
با این حرفش زیر دلم تیر کشید
ات:همین؟...خدافظ
خاستم قطع کنم که گفت
جونگکوک:انقد ازم متنفر شدی؟
با دستم اشکامو پاک کردم و سعی کردم سرد جوابشو بدم
ات:متنفر نباشم؟خودت با چشای خودت جون دادنمو نگاه کردی...ازت متنفرم خیلی متنفرم میفهمی؟خیلی متنفرم
حرفی نزد قطع کردم و اروم بلند شدم و به سمت توالت رفتم..
ابی به دست و صورتم زدم و از تو اینه به خودم نگاهی انداختم..
صورتم زخمی بود تنم بخاطر زخم های تیغ هنوزم درد میکرد
لباسامو در اوردم و از تو اینه به خودم نگاهی انداختم
همه جای بد...نم زخمی بود...
اب حموم رو باز کردم و زیر دوش رفتم.
جریان اب که به زخمام برخورد میکرد سوزش شدیدی حس میکردم
ولی برام مهم نبود
لیفت و برداشتم و بد...نمو لیفت کشیدم
کارم که تموم شد لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون..
"یه هفته بعد"
یه هفته از اون اتفاق گذشته بود و زخمام خوب شده بودن یه هفته بود که جونگکوک رو ندیده بودم و روز به روز دلتنگیم بیشتر میشد
رفتم رو مبل نشستم که با صدای زنگ در به خودم اومدم بلند شدمو رفتم ودرو باز کردمو بادیدن....
پارت:86
#ات
اروم سوار ماشین جیمین شدم
انقد بی حال بودم که دلم میخاست تا فردا صبح استراحت کنم...
...
به خونه رسیدیم اروم پیاده شدم جیمین دستشو دور کمـ...رم برد و به طرف خونه رفتیم
در خونه رو باز کرد و وارد شدیم
چقد دلم برای این خونه تنگ شده بود..
رو مبل نشستم و رو به مامان گفتم
ات:مـ...مامان میشه یکم غذا بیاری؟گشنمه...
سری تکون داد و رفت اشپز خونه گوشیم زنگ خورد
بدون نگاه کردن به اسمش برداشتم
با پخش شدن صدای جونگکوک اشکم در اومد
جونگکوک:خوبی عزیز دلم؟
جوابی ندادم
جونگکوک:ات اونجایی؟
دوباره چیزی نگفتم که با بغض گفت
جونگکوک:میدونم نمیخای حرف بزنی ولی حداقل بزار صدای نفساتو بشنوم تا خابم ببره
با این حرفش زیر دلم تیر کشید
ات:همین؟...خدافظ
خاستم قطع کنم که گفت
جونگکوک:انقد ازم متنفر شدی؟
با دستم اشکامو پاک کردم و سعی کردم سرد جوابشو بدم
ات:متنفر نباشم؟خودت با چشای خودت جون دادنمو نگاه کردی...ازت متنفرم خیلی متنفرم میفهمی؟خیلی متنفرم
حرفی نزد قطع کردم و اروم بلند شدم و به سمت توالت رفتم..
ابی به دست و صورتم زدم و از تو اینه به خودم نگاهی انداختم..
صورتم زخمی بود تنم بخاطر زخم های تیغ هنوزم درد میکرد
لباسامو در اوردم و از تو اینه به خودم نگاهی انداختم
همه جای بد...نم زخمی بود...
اب حموم رو باز کردم و زیر دوش رفتم.
جریان اب که به زخمام برخورد میکرد سوزش شدیدی حس میکردم
ولی برام مهم نبود
لیفت و برداشتم و بد...نمو لیفت کشیدم
کارم که تموم شد لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون..
"یه هفته بعد"
یه هفته از اون اتفاق گذشته بود و زخمام خوب شده بودن یه هفته بود که جونگکوک رو ندیده بودم و روز به روز دلتنگیم بیشتر میشد
رفتم رو مبل نشستم که با صدای زنگ در به خودم اومدم بلند شدمو رفتم ودرو باز کردمو بادیدن....
۱۱.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.