part

#part44
#طاها
درحالی که در ماشین رو باز می‌کردم گفتم :
طاها- هرچی می‌خواید بگید بخرم چون تا برسیم هیچی نیست بخورید.
آیدا کمی تو جاش تکون خورد و گفت :
آیدا- اه طاها صدبار گفتم با هواپیما بریم کمرم خشک شد.
خنثی نگاهش کردم و گفتم :
طاها- بهت گفتم تو بلیط بگیر با هواپیما برو می‌خواستی با هواپیما بری الانم انقدر غُر نزن.
اخمی کرد و چیزی نگفت به ترانه نگاهی انداختم که گفت :
ترانه- بزار خودم باید بیام چیزای که می‌خوام و بخرم.
سری تکون دادم به محض پیاده شدن ترانه رهاهم پشت سرش پیاده شد، سه تایی شونه به شونه هم وارد فروشگاه شدیم، رها رفت سمت سبدا و یه سبد گرفت و اومد و گفت :
رها- خب چی بخریم؟
ترانه همونطور که متفکر به قفسه ها نگاه می‌کرد و گفت :
ترانه- خوراکی، فقط خوراکی.
پوکر فیس نگاهش کردم و گفتم :
طاها- خوراکی؟
همزمان با رها برگشتن نگاهم کردن و همزمان لب زدن :
رها‌ترانه- آره مگه چیه؟
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم :
طاها- هیچی بیخیال برید هرچی می‌خواید بخرید بیاید.
دوتایی سری تکون دادن و رفتن سمت قفسه‌های خوراکی.
امروز حتما باید با آیدا صحبت می‌کردم و باهاش تموم می‌کردم، دیگه نمی‌تونستم تحملش کنم و از طرف دیگه‌ایم تمام فکر و ذکرم شده بود رها!
گوشیم رو از جیبم خارج کردم و شماره بابام رو گرفتم، چندتا بوق خورد ولی قطع شد شونه‌ای بالا انداختم، حتما سر جلسه بود.
گوشیم رو گذاشتم داخل جیبم و چشم دوختم به رها که دراز شده بود و سعی داشت چیپسی که در بالاترین نقطه قفسه‌ها قرار داشت رو برداره، با خنده سری به نشونه تاسف تکون دادم و رفتن پشت سرش ایستادم و دستمو دراز کردم و چیپس رو گرفتم، رها سریع برگشت سمتم که برگشتنش مصادف شد با قرار گرفتن لباش روی لبام، بخاطر این اتفاق یهو‌یی دوتامون شوکه شده بودیم و هیچ تکونی نمی‌خوردیم و فقط زل زده بود به چشمای همدیگه، با صدای اهم اهم کسی به خودم اومدم و چشمام رو بستم و از رها جدا شدم، کلافه دستم رو داخل موهام فرو کردم و چیپس رو انداختم داخل سبد خریدا و بلافاصله از فروشگاه خارج شدم، نفس عمیقی کشیدم و دستم رو گذاشتم رو قلبم که بشدت می‌تپید.
این دختر با من چیکار کرده بود؟!
چند دیقه‌ای بیرون ایستادم تا بلاخره اومدن، رها سرش پایین بود و اصلا نگاهم نمی‌کرد، پوفی کشیدم و رو با ترانه گفتم :
طاها- تموم شد؟
ترانه سری به نشونه آره تکون داد و راه افتادیم سمت ماشین، نشستم پشت فرمون و بعداز بستن کمربندم راه افتادم.
•••
آیدا- طاها چمدون من رو نمی‌بری؟
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و کلافه گفتم :
طاها- بزار باشه بعدا می‌ارمش داخل.
بدون منتظر موندن جوابی از جانبش رفتم داخل و چمدونم رو وسط خونه رها کردم و ولو شدم رو کاناپه.
بنی- عجب مهمون نوازی تو.
بی‌حوصله لب زدم :
طاها- گمشو بابا تو مهمونی؟
بنی خواست جوابم رو بده صدای نیاز مانعش شد:
نیاز- طاها اینجا فقط دوتا اتاق داره؟
نگاهش کردم و گفتم :
طاها- آره.
ترانه- خب اینجور که معلومه دخترا باید تو یه اتاق جدا بخوابن پسراهم تو یه اتاق جدا.
سری تکون دادم و گفتم :
طاها- آره باید جدا بخوابیم.
آیدا که تازه وارد خونه شده بود با صدای جیغ مانندش گفت :
آیدا- ولی من باید شب پیش طاها بخوابم، من تو بغل طاها نباشم خوابم نمی‌بره.
پوکر فیس نگاهش کردم خواستم چیزی بگم که رها با حالت چندش نگاهش کرد و گفت :
رها- یه جوری می‌گه من تو بغل طاها نباشم خوابم نمی‌بره انگار هر شب تو بغل طاها خوابه.
آیدا مثل ببر زخمی به رها نگاه کرد و گفت :
آیدا- من نمی‌دونم من باید با طاها بخوابم.
کلافه از جام بلند شدم و رو به آیدا گفتم :
طاها- نمی‌فهمی یا خودتو می‌زنی به نفهمیدن؟ کلا دوتا اتاق داریم باید جدا بخوابیم.
آیدا با بغض ساختگی گفت :
آیدا- ولی طاها...
پریدم بین حرفش و با صدای تقریبا بلندی گفتم :
طاها- آیدا تمومش کن تو وقتی میای خونه منم تو اتاق جدا از من می‌خوابی پس الان طوری رفتار نکن که انگار هرشب باهم می‌خوابیم!
آیدا با خشم نگاهمم کرد که به چپم گرفتمش و وارد اتاق شدم و روی زمین دراز کشیدم و ساعدم رو گذاشتم رو پیشونیم و چشمام رو بستم، ناخوداگاه ذهنم می‌رفت سمت اتفاقی که تو فروشگاه افتاد، اون بوسه هرچقدر ناگهانی و اتفاقی بود ولی برای من شیرین بود!
لبخند کجی زدم و سعی کردم فکرم رو آزاد کنم و بخوابم.
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part45#رهابین خنده بریده بریده گفتم :رها- وای توروخدا بسه ن...

ادامه پارت قبل 🗿گیج و کلافه لب زدم :رها- روانی شدم یکی می‌گه...

#part43#رهاترانه با حرص لب زد :ترانه- یکی نیست بگه آخه نکبت ...

#part42#طاهاعروسکی که برای ستایش خریده بودم رو برداشتم و در ...

دختر سایهPart=14«اون یک سگه که نمی تونی مراقبت باشه من می‌بر...

بیب من برمیگردمپارت : 52_ تهیونگ تو به عنوان دوستم باید کمکم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط