part43
#part43
#رها
ترانه با حرص لب زد :
ترانه- یکی نیست بگه آخه نکبت با اون پای شکستهات میخوای بیای چیکار عفریته؟
درحالی که سعی میکردم جلوی خودمو بگیرم و نرم بزنم تو دهن آیدا گفتم :
رها- ولش کن ترانه این دختره مثل کَنه چسبیده به طاها، ولی طاها خیلی محل نمیده بهش دقت کردی؟
ترانه دندوناشو روهم سایید و گفت :
ترانه- آره این فعلا به نفع ماست ولی کاش یه اتفاقی بیوفته آیدا نیاد...
با عجز ادامه داد :
ترانه- خیلی رو مخ منه این دختره واقعا تحمل کردنش برام غیر قابل تحمل شده، تو این سه روز کلی خوشحال بودم که ده روز کامل ریخت نحسش رو نمیبینم ولی اینجوری شد.
کوله پشتیم رو روی دوشم جا به جا کردم و گفتم :
رها- هوم...بیخیال حرص نخور حالا یه کاریش میکنیم.
ترانه همونطور که زل زده بود به طاها و آیدا و نیشش کش اومد و گفت :
ترانه- نظرت چیه با ماشین طاها بریم؟
پوکر نگاهش کردم و گفتم :
رها- اونوقت طاها نمیگه تو که خودت ماشین داری چرا میخواید با ماشین من بیاین؟!
ترانه با یه سیس خاصی نگاهم کرد و گفت :
ترانه- هه منو دست کم گرفتی خانوم صادقی؟
مشکوک نگاهش کردم و درحالی که سعی میکردم چیزی که تو مخش میگذره رو بفهمم گفتم :
رها- چی تو سرت میگذره؟
به اطراف نگاه کوتاهی انداخت و وقتی دید کسی هواسش به ما نیست آروم یه چاقوی کوچیک تو جیبی رو از داخل کیفش خارج کرد و گفت :
ترانه- تو هواست باشه کسی نیاد من الان میام.
متعجب سری به نشونه باشه تکون دادم و ترانه رفت سمت ماشینش، چند دقیقه گذشت که اومد.
رها- چیشد؟ چیکار کردی؟
با ذوقی که سعی در پنهون کردنش داشت گفت :
ترانه- لاستیکهای ماشین و پنچر کردم.
متعجب بهش نگاه کردم، بابا این دختر دیگه کی بود؟!
با صدای طاها برگشتم طرفش.
طاها- خب نازی و مبینم اومدن دیگه بهتره راه بیوفتیم.
همه نشستن داخل ماشیناشون و راه افتادن به جز طاها که با آیدا درگیر بود، ترانه نگاهی به من انداخت چشمک ریزی زد و رفت نشست داخل ماشین و روشن کرد و اندازه دو سه قدم حرکت کرد و از ماشین یهو پیاده شد و گفت :
ترانه- طاها یه مشکلی هست، ماشینم انگار خراب شده.
طاها ابروهاشو انداخت بالا و اومد سمت ما، نگاهش رفت سمت لاستیکهای ماشین و گفت :
طاها- پنچر کردی!
ترانه به یه تعجب ساختگی گفت :
ترانه- چی؟ پنچر؟ چی میگی طاها آخه چطوری شد؟!
طاها مشکوک به دوتامون نگاه کرد که من سریع نگاهم رو دادم به آسمون و گفتم :
رها- هوف حالا چیکار کنیم؟ هوا هم ابری شده.
طاها همونطور که مشکوک به دوتامون نگاه میکرد گفت :
طاها- برید تو ماشین من.
ترانه نگاه ریزی به من کرد و با ناراحتی ساختگی گفت :
ترانه- نه ولش کن من و رها میمونیم ماشینم و میفرستم تعمیرگاه درست شد حالا فردا یا بعدازظهر راه میفتیم.
طاها خنثی نگاهمون کرد و جدی لب زد :
طاها- برید تو ماشین.
ترانه نگاهی بهم انداخت و شونهای بالا انداخت و گفت :
ترانه- مجبوریم کاریش نمیشه کرد.
درحالی که لبمو به دندون گرفتم و سعی میکردم نخندم چمدونم رو گرفتم دستم و راه افتادم سمت ماشین طاها.
ترانه اومد کنارم ایستاد و با نیش باز گفت :
ترانه- حال کردی؟
ریز خندیدم و گفتم :
رها- توام مخت خوب کار میکنهها!
نیشش رو باز کرد و چیزی نگفت، طاها چمدونامون رو گرفت و گذاشت صندوق عقب ماشینش، نشستیم داخل ماشین آیدا تحویلمون نگرفت، ایش دختره عقدهای فکر کرده چه خری هست نگاه چه سیسایم میاد نکبت.
طاها نشست داخل ماشین و راه افتاد، خیلی سوسکی به ترانه اشاره کردم گوشیش رو دربیاره، سریع وارد واتساپ شدم و تند تند تایپ کردم :
رها- ترانه خب الان که چی؟ با طاها داریم میریم چی تغییر کرد مثلا؟
ترانه نیم نگاهی بهم انداخت و تایپ کرد :
ترانه- ببین همین که تنها نیستن و طاها نسبت به آیدا کم محلی میکنه خودش چیز خوبیه.
نگاهی به آیدا و طاها انداختم، همون لحظه آیدا دستش رو گذاشت رو دست طاها که روی دنده بود و طاها دستشو پس زد، ناخوداگاه نیشم باز شد سریع تایپ کردم :
رها- مدرک و کِی رو کنیم کلا از شر این دختره راحت بشیم؟
ترانه- ببین فعلا مدرک کافی نداریم فقط کافیه گوشیش بیوفته دستم اون موقع اوف بیا و ببین چجوری شرش کنده میشه.
آخرش دوتا ایموجی خنده گذاشته بود، منم دوتا ایموجی خنده فرستادم و بعدش هنذفریم رو از داخل کوله پشتیم خارج کردم، آهنگی پلی کردم چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم.
#عشق_پر_دردسر
#رها
ترانه با حرص لب زد :
ترانه- یکی نیست بگه آخه نکبت با اون پای شکستهات میخوای بیای چیکار عفریته؟
درحالی که سعی میکردم جلوی خودمو بگیرم و نرم بزنم تو دهن آیدا گفتم :
رها- ولش کن ترانه این دختره مثل کَنه چسبیده به طاها، ولی طاها خیلی محل نمیده بهش دقت کردی؟
ترانه دندوناشو روهم سایید و گفت :
ترانه- آره این فعلا به نفع ماست ولی کاش یه اتفاقی بیوفته آیدا نیاد...
با عجز ادامه داد :
ترانه- خیلی رو مخ منه این دختره واقعا تحمل کردنش برام غیر قابل تحمل شده، تو این سه روز کلی خوشحال بودم که ده روز کامل ریخت نحسش رو نمیبینم ولی اینجوری شد.
کوله پشتیم رو روی دوشم جا به جا کردم و گفتم :
رها- هوم...بیخیال حرص نخور حالا یه کاریش میکنیم.
ترانه همونطور که زل زده بود به طاها و آیدا و نیشش کش اومد و گفت :
ترانه- نظرت چیه با ماشین طاها بریم؟
پوکر نگاهش کردم و گفتم :
رها- اونوقت طاها نمیگه تو که خودت ماشین داری چرا میخواید با ماشین من بیاین؟!
ترانه با یه سیس خاصی نگاهم کرد و گفت :
ترانه- هه منو دست کم گرفتی خانوم صادقی؟
مشکوک نگاهش کردم و درحالی که سعی میکردم چیزی که تو مخش میگذره رو بفهمم گفتم :
رها- چی تو سرت میگذره؟
به اطراف نگاه کوتاهی انداخت و وقتی دید کسی هواسش به ما نیست آروم یه چاقوی کوچیک تو جیبی رو از داخل کیفش خارج کرد و گفت :
ترانه- تو هواست باشه کسی نیاد من الان میام.
متعجب سری به نشونه باشه تکون دادم و ترانه رفت سمت ماشینش، چند دقیقه گذشت که اومد.
رها- چیشد؟ چیکار کردی؟
با ذوقی که سعی در پنهون کردنش داشت گفت :
ترانه- لاستیکهای ماشین و پنچر کردم.
متعجب بهش نگاه کردم، بابا این دختر دیگه کی بود؟!
با صدای طاها برگشتم طرفش.
طاها- خب نازی و مبینم اومدن دیگه بهتره راه بیوفتیم.
همه نشستن داخل ماشیناشون و راه افتادن به جز طاها که با آیدا درگیر بود، ترانه نگاهی به من انداخت چشمک ریزی زد و رفت نشست داخل ماشین و روشن کرد و اندازه دو سه قدم حرکت کرد و از ماشین یهو پیاده شد و گفت :
ترانه- طاها یه مشکلی هست، ماشینم انگار خراب شده.
طاها ابروهاشو انداخت بالا و اومد سمت ما، نگاهش رفت سمت لاستیکهای ماشین و گفت :
طاها- پنچر کردی!
ترانه به یه تعجب ساختگی گفت :
ترانه- چی؟ پنچر؟ چی میگی طاها آخه چطوری شد؟!
طاها مشکوک به دوتامون نگاه کرد که من سریع نگاهم رو دادم به آسمون و گفتم :
رها- هوف حالا چیکار کنیم؟ هوا هم ابری شده.
طاها همونطور که مشکوک به دوتامون نگاه میکرد گفت :
طاها- برید تو ماشین من.
ترانه نگاه ریزی به من کرد و با ناراحتی ساختگی گفت :
ترانه- نه ولش کن من و رها میمونیم ماشینم و میفرستم تعمیرگاه درست شد حالا فردا یا بعدازظهر راه میفتیم.
طاها خنثی نگاهمون کرد و جدی لب زد :
طاها- برید تو ماشین.
ترانه نگاهی بهم انداخت و شونهای بالا انداخت و گفت :
ترانه- مجبوریم کاریش نمیشه کرد.
درحالی که لبمو به دندون گرفتم و سعی میکردم نخندم چمدونم رو گرفتم دستم و راه افتادم سمت ماشین طاها.
ترانه اومد کنارم ایستاد و با نیش باز گفت :
ترانه- حال کردی؟
ریز خندیدم و گفتم :
رها- توام مخت خوب کار میکنهها!
نیشش رو باز کرد و چیزی نگفت، طاها چمدونامون رو گرفت و گذاشت صندوق عقب ماشینش، نشستیم داخل ماشین آیدا تحویلمون نگرفت، ایش دختره عقدهای فکر کرده چه خری هست نگاه چه سیسایم میاد نکبت.
طاها نشست داخل ماشین و راه افتاد، خیلی سوسکی به ترانه اشاره کردم گوشیش رو دربیاره، سریع وارد واتساپ شدم و تند تند تایپ کردم :
رها- ترانه خب الان که چی؟ با طاها داریم میریم چی تغییر کرد مثلا؟
ترانه نیم نگاهی بهم انداخت و تایپ کرد :
ترانه- ببین همین که تنها نیستن و طاها نسبت به آیدا کم محلی میکنه خودش چیز خوبیه.
نگاهی به آیدا و طاها انداختم، همون لحظه آیدا دستش رو گذاشت رو دست طاها که روی دنده بود و طاها دستشو پس زد، ناخوداگاه نیشم باز شد سریع تایپ کردم :
رها- مدرک و کِی رو کنیم کلا از شر این دختره راحت بشیم؟
ترانه- ببین فعلا مدرک کافی نداریم فقط کافیه گوشیش بیوفته دستم اون موقع اوف بیا و ببین چجوری شرش کنده میشه.
آخرش دوتا ایموجی خنده گذاشته بود، منم دوتا ایموجی خنده فرستادم و بعدش هنذفریم رو از داخل کوله پشتیم خارج کردم، آهنگی پلی کردم چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم.
#عشق_پر_دردسر
۲۲.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.