صراحی بشکن و ساغر بریز

بهانه کرد آخر فکر عمر جاودانی باش
رها کن حب دنیا را و عشق آنچنانی باش

چنان شیخی که بر منبر نشیند موعظه می کرد
صراحی بشکن و ساغر بریز و یار جانی باش


زمین تاریک و سرد است و نشاید دل به آن بستن
اگر اهل دلی !دنبال عشق آسمانی باش


نگفتم، کاش می گفتم ، به فکر چشمه ی خضری
بیا خاک در میخانه های بی نشانی باش


برو ای شیخ جای منبر و محراب از این پس
کمی هم فکر آبادانی این زندگانی باش


نگاهم کن که بیش از این گرفتار توام امشب
به فکر این دل صد تکه ام از سرگرانی باش

غزال شوخ چشم و بیش از این نامهربان من
بجای موعظه سرگرم با شیرین زبانی باش


#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
دیدگاه ها (۱)

تحمل کردن دیوانه ها بسیار بغرنج است

همه تقصیر بارانهای پاییز است می دانم

بی تو ترک برداشته قوری چایی

چشم تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط