دستانم به نوشتن نمیرود

دستانم به نوشتن نمیرود!!


انگار چیزی جلوی من را میگیرد....

....
عشق !!


بغضی در گلویم است که پایین نمیرود...


باد کاغذ هایم را برد.... ....


و تو را هم برد!!
دیدگاه ها (۴)

خیلی چاق بود... پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.....

گاهی اوقات احتیاج به یه آدمی داری٬ یه دوستی٬ که وایسته رو ب...

و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ اما خسته دلم پرواز می خوا...

بعد از قرنها دوریت, دفترم را باز می کنم... اولین صفحه رفتنت...

تو!خود پاییزی دستانم را می خشکانی برگ هایم را می‌ریزی ودر رو...

خیلی وقت است ،دلم میخواهد قلمم را بردارم ، تمام حرف هایم را ...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط