و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ
و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ
اما خسته
دلم پرواز می خواهد
دیگر کوله ام خالیست
دیگر صدای باران هم درمان نیست
باید بروم
جای من اینجا نیست
بروم آنجایی که باران از اوست
جایی فراسوی ابرها
آنجا که سنگها هم نفس می کشند
راهها به دو راهی ختم نمی شوند
و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند
و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند
آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند
آنجا که مردمش می دانند
خط گندم يعنی
نيمی بردار و نيمی ببخش
آنجا که روح
جسم را نگه می دارد
دلم پرواز مي خواهد
اما خسته
دلم پرواز می خواهد
دیگر کوله ام خالیست
دیگر صدای باران هم درمان نیست
باید بروم
جای من اینجا نیست
بروم آنجایی که باران از اوست
جایی فراسوی ابرها
آنجا که سنگها هم نفس می کشند
راهها به دو راهی ختم نمی شوند
و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند
و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند
آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند
آنجا که مردمش می دانند
خط گندم يعنی
نيمی بردار و نيمی ببخش
آنجا که روح
جسم را نگه می دارد
دلم پرواز مي خواهد
- ۱۸۸
- ۲۴ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط