این چندمین بهار است که بی تو از خیابان می گذرد یکدو س
این چندمین بهار است که بی تو از خیابان می گذرد. یک،دو ، سه. هر چه میشمارم باز هم انگشت تو را کم می آورم . برای همین بود که همیشه می گفتم عزیز دلم انقدر به آسمان اشاره نکن. من که نمی دانستم اولین نسیم تو را از شاخه هایم سفر میدهد. اصلا از آمدنت پیدا بود که میروی. کف دستت نوشته بودند کولی! این را کف دست ماه هم دیده بودم پیشتر از این. همان شب که موج زدم و روی پاشنه ی دریا ایستادم. یادت هست؟! آن وقت که تو ماه بودی و من ماهی. و من گفتمت: که در حجم حقیر این تنگ بلور هیچ چیز جز مرگ نمی ماند. هی! هی! بگذار بشکنم مثل چین دامنت أختر! بگذار بشکنم در این بهار که شکوفه های انگشتت را کم می آورم...
اسماعیل فیروزی
اسماعیل فیروزی
- ۱.۶k
- ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط