منظورم چشمم امیدم خوبم گفته بودی که بی بهانه و بی منظ

منظورم! چشمم! امیدم! خوبم! گفته بودی که بی بهانه و بی منظور بایدم بخواهی . نگفته بودی چگونه می شود... چگونه می شود جنون کرد و مجنون نشد و نگفته بودی بی آن یک نگاه لیلی چگونه می شود هزار ساله شد. گمانم که کودکانه به بازی ام گرفته ای. و گرنه کدام سرچشمه بی چشم درشت دریا به راه افتاده که من بی تو؟! بی رقص مهتاب، بی غروبی که کنج چشمانت نشسته، بی دروغهای کودکانه ات. نه! من تو را بی تو نمی توانم خواست و خوب میدانم این خواستن ابتدای نرسیدن هایی ست که در صندوق های پست خاک خواهند خورد. خوب ترین دیروزم! عزیز امروزم! چه گناه بزرگی ست تو را از تو را از تو خواستن. این را به شاعر رتنج ها هم گفته ام گفت:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید

اسماعیل فیروزی
دیدگاه ها (۱)

هی! اگر سی سال پیش بودمی گفتی که این گلدان را کجا بگذارماین ...

کسی صدایم میزند. از صبح احساس میکنم کسی صدایم میزند اما هیچ ...

این چندمین بهار است که بی تو از خیابان می گذرد. یک،دو ، سه. ...

می نویسم. باز می نویسم. تا هستم تو را نفس میکشم و تو را می ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط