قلب سیاهpt34
قلب سیاهpt34
بعد از بسته شدن در توسط تهیونگ، برای چند دقیقه سکوت فضا خونه رو بغل گرفت سکوتی که ات بهش عادت کرده بود اما جیمین رو آزار می داد. وانمود می کرد مشغول گشتن بین
سی دی های قدیمی گیمه، اما تمام توجهش معطوف به خواهر ناتنیش بود.ات روی صندلی پشت میز نشسته و سرش رو به عقب خم کرده بود. کاناپه قطعا انتخاب بهتری نسب به اون صندلی چوبی ساده بود، اما ات نیاز داشت دقیقا نزدیک شومینه بشین اون روز تزریق داشت، یک تزریق دیگه که از نظرش بی فایده بود فقط نمی ذاشت از آخرین فصل زندگیش لذت ببره چشم های جیمین با دیدن کبودی روی دست و صورت رنگ پریده شدش پر می شد اما به خودش این اجازه رو نم داد که گریه کن
روی زانوهاش ایستاد تا به طرف میز غذاخوری بره. سردی روی سرامیک باعث شده بود پاهاش یخ بزنن و جیمین به خودش فحش می داد که یادش نمیومد موقع ورود جوراب هاش رو کجا گذاشت
تهیونگ سعی کرده بود جو رو خوب نگه داره و راجع به هر چیزی جز بیماری ات یا نبود جونکوک حرف بزنه. اما حاال که رفته بود خونه، جیمین حس میکرد انرژی خودش هم همراه تهیونگ رفت .وقتی اسم جونکوک رو برای چندمین بار روی موبایلش دید، دیگه تسلطی روی اعضای صورتش نداشت و به وضوح اخم کرده بود موبایلش رو روی حالت بی صدا گذاشت و بدون مقدمه از آت پرسید
~می خوای ببخشیش؟
چند ثانیه طول کشید تا ات هم این سوال رو از خودش
بپرسه. سرف هاش کمی برای فکر کردنش زمان خریدن. دو طرف ژاکتی که تنش بود رو به هم نزدیک کرد و گفت
+چیزی برای بخشیدن وجود نداره
~ ات، اون ولت کرده اونم برای دومین بار ... دقیقا توی موقعیتی که نباید. درحالی که تو همیشه کنارش بود
ات بالاخره پلک هاش رو باز کرد و نگاهی به برادر عصبانیش انداخت. توی اون مدت کوتاه فراموش کرده بود جیمین چه لباسی پوشید
+من هنوز نمی دونم به خاطر چی رفته لندن، تهیونگ میگه به خاطرمنه .
جیمین کف دست هاش رو روی میز گذاشت تا به طرف ات خم بشه
~این باز هم با عقل جور درنمیاد. چرا جواب زنگ یا پیام هات رو نمی ده؟
+ازم عصبانیه. باید زودتر از این بهش میگفت
ات ته قلبش متوجه حرف های جیمین می شد و بهش آسیب می زدن. اما دوست نداشت کسی جونکوک رو سرزنش کنه. همیشه همه سرزنش کردن و از سرزنش شدن متنفر بود
+تومی گی چیکار کنم؟
جیمین نفسش رو محکم بیرون داد و جنگید برای اینکه صداش رو بالا نبره .
بعد از بسته شدن در توسط تهیونگ، برای چند دقیقه سکوت فضا خونه رو بغل گرفت سکوتی که ات بهش عادت کرده بود اما جیمین رو آزار می داد. وانمود می کرد مشغول گشتن بین
سی دی های قدیمی گیمه، اما تمام توجهش معطوف به خواهر ناتنیش بود.ات روی صندلی پشت میز نشسته و سرش رو به عقب خم کرده بود. کاناپه قطعا انتخاب بهتری نسب به اون صندلی چوبی ساده بود، اما ات نیاز داشت دقیقا نزدیک شومینه بشین اون روز تزریق داشت، یک تزریق دیگه که از نظرش بی فایده بود فقط نمی ذاشت از آخرین فصل زندگیش لذت ببره چشم های جیمین با دیدن کبودی روی دست و صورت رنگ پریده شدش پر می شد اما به خودش این اجازه رو نم داد که گریه کن
روی زانوهاش ایستاد تا به طرف میز غذاخوری بره. سردی روی سرامیک باعث شده بود پاهاش یخ بزنن و جیمین به خودش فحش می داد که یادش نمیومد موقع ورود جوراب هاش رو کجا گذاشت
تهیونگ سعی کرده بود جو رو خوب نگه داره و راجع به هر چیزی جز بیماری ات یا نبود جونکوک حرف بزنه. اما حاال که رفته بود خونه، جیمین حس میکرد انرژی خودش هم همراه تهیونگ رفت .وقتی اسم جونکوک رو برای چندمین بار روی موبایلش دید، دیگه تسلطی روی اعضای صورتش نداشت و به وضوح اخم کرده بود موبایلش رو روی حالت بی صدا گذاشت و بدون مقدمه از آت پرسید
~می خوای ببخشیش؟
چند ثانیه طول کشید تا ات هم این سوال رو از خودش
بپرسه. سرف هاش کمی برای فکر کردنش زمان خریدن. دو طرف ژاکتی که تنش بود رو به هم نزدیک کرد و گفت
+چیزی برای بخشیدن وجود نداره
~ ات، اون ولت کرده اونم برای دومین بار ... دقیقا توی موقعیتی که نباید. درحالی که تو همیشه کنارش بود
ات بالاخره پلک هاش رو باز کرد و نگاهی به برادر عصبانیش انداخت. توی اون مدت کوتاه فراموش کرده بود جیمین چه لباسی پوشید
+من هنوز نمی دونم به خاطر چی رفته لندن، تهیونگ میگه به خاطرمنه .
جیمین کف دست هاش رو روی میز گذاشت تا به طرف ات خم بشه
~این باز هم با عقل جور درنمیاد. چرا جواب زنگ یا پیام هات رو نمی ده؟
+ازم عصبانیه. باید زودتر از این بهش میگفت
ات ته قلبش متوجه حرف های جیمین می شد و بهش آسیب می زدن. اما دوست نداشت کسی جونکوک رو سرزنش کنه. همیشه همه سرزنش کردن و از سرزنش شدن متنفر بود
+تومی گی چیکار کنم؟
جیمین نفسش رو محکم بیرون داد و جنگید برای اینکه صداش رو بالا نبره .
۵.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.