قلب سیاه pt36
قلب سیاه pt36
ات با حرکت سرش موافقت کرد اما نمی تونست جلوی افکارش که شامل اون پرونده می شدن رو بگیره. موبایل جیمین باز هم زنگ خورد و جیمین قصد جواب دادن رو نداشت
+جونکوکه؟
ات پرسید و جیمین دلیلی نداشت که این رو ازش مخفی
کنه. با این حال میدونست که احتمالا قلب خواهرش به در میاد، جونکوک با همه جز اون در ارتباط بود
~آره. نمیخوام باهاش حرف بزن
+جواب بده
جیمین خواست دوباره مخالفتش رو اعلام کنه اما ات حرفش رو قطع کرد
+جونکوک با من حرف نمی زنه، می خوام صداش رو بشنوم. نگو پیش منی
جیمین دم عمیقی گرفت و سعی کرد بیش از حد عصبانی به نظر نرسه. بعد از یک هفته، تماس رو وصل کرد و اجازه داد صدای جونکوک توی خونه بپیچه
_جیمین؟
~حرفت رو بزن
ات از سردی لحن هر دوشون شوکه شد اما نمی خواست
دخالت کنه. بدنش رو جلو کشید تا صدای جونکوک رو واضح تر بشنوه
_عصبانی ای؟
جیمین چشم هاش رو ریز کرد و موبایل رو نزدیک لبهاش قرار دا د
~اگه کار مهمی داری، میشنوم. در غیر این صورت سرم شلوغه باید قطع کنم
آت از مکث های طولانی مدت جونکوک کلافه شده بود.
با پاش ضربه ی آرومی به پاهای جیمین زد تا ازش بخواد زیاد سخت نگیره، اما عصبانیت جیمین قابل کنترل نبود و ات حسش می کرد
-به خاطر ات؟
~تو چی فکر می کنی؟
-من دلایل خودم رو دار
~آره.دلایلت رو برای خودت نگه دار
جیمین تا حدی عصبانی بود که شک نداشت اگه جونکوک رو به روش ایستاده بود، احتمالاً یک مشت توی دهنش می کوبید. نه اونقدر محکم که لبش رو پاره کنه، اما لحن بی تفاوتش رو خفه می کرد
ات با حرکت سرش موافقت کرد اما نمی تونست جلوی افکارش که شامل اون پرونده می شدن رو بگیره. موبایل جیمین باز هم زنگ خورد و جیمین قصد جواب دادن رو نداشت
+جونکوکه؟
ات پرسید و جیمین دلیلی نداشت که این رو ازش مخفی
کنه. با این حال میدونست که احتمالا قلب خواهرش به در میاد، جونکوک با همه جز اون در ارتباط بود
~آره. نمیخوام باهاش حرف بزن
+جواب بده
جیمین خواست دوباره مخالفتش رو اعلام کنه اما ات حرفش رو قطع کرد
+جونکوک با من حرف نمی زنه، می خوام صداش رو بشنوم. نگو پیش منی
جیمین دم عمیقی گرفت و سعی کرد بیش از حد عصبانی به نظر نرسه. بعد از یک هفته، تماس رو وصل کرد و اجازه داد صدای جونکوک توی خونه بپیچه
_جیمین؟
~حرفت رو بزن
ات از سردی لحن هر دوشون شوکه شد اما نمی خواست
دخالت کنه. بدنش رو جلو کشید تا صدای جونکوک رو واضح تر بشنوه
_عصبانی ای؟
جیمین چشم هاش رو ریز کرد و موبایل رو نزدیک لبهاش قرار دا د
~اگه کار مهمی داری، میشنوم. در غیر این صورت سرم شلوغه باید قطع کنم
آت از مکث های طولانی مدت جونکوک کلافه شده بود.
با پاش ضربه ی آرومی به پاهای جیمین زد تا ازش بخواد زیاد سخت نگیره، اما عصبانیت جیمین قابل کنترل نبود و ات حسش می کرد
-به خاطر ات؟
~تو چی فکر می کنی؟
-من دلایل خودم رو دار
~آره.دلایلت رو برای خودت نگه دار
جیمین تا حدی عصبانی بود که شک نداشت اگه جونکوک رو به روش ایستاده بود، احتمالاً یک مشت توی دهنش می کوبید. نه اونقدر محکم که لبش رو پاره کنه، اما لحن بی تفاوتش رو خفه می کرد
۵.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.