برایم حرف بزن

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

از جهانی که آغاز کرده ای بگو
آیا آنجا کسی هست
تا با او از تنهایی بگویی
و او بی اختیار نوازشت کند؟

تو ابعاد غم را تصویر کنی
و او لایه هایش را بشکافد
تا با هم به روشنایی برسید؟

راستش را بگو
آیا آنجایی که تو ایستاده ای
هنوز از دوستی رگه هایی مانده
یا آنجا هم مردم به همه چیز اعتقادشان را از دست داده اند؟

به گمانم آنجایی که تو ایستاده ای را خوب می شناسم
گاه و بیگاه سرک می کشم
به خیال اینکه بی هوا چیزی بگویی
و من کمی با صدایت تنفس کنم

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد
دیدگاه ها (۱)

سلام بانو !در سیاهی چشم‌های منپائیزِ صد ساله شدخلقِ من تنگتر...

و کاش ندانیتمام این سال هامرگبارترین فصل‌ها پاییز بوده استکه...

انگار تقدیر بعضی ها این است که پلباشند.از آن پلهایی که مسیره...

ما آدمِ بخشیدن نیستیم،نه که نباشیم،بلد نیستیم درست بخشیدن و ...

سه پارتی هیسونگ p۲

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط