عشق.واقعی.من
#عشق.واقعی.من
#پارت2
رفتم سمت کمد اوفف یع لباس شبع کوتاه مشکی برداشتم رفتم سمت میز ارایش یع خط چشم نازک کشیدم یکم ریمل زدم با یع رژ کم رنگ ب موهام نگا کردم رنگش تکراری بود رفتم سمت رنگ موهام اممم یع طوسی برداشتم با بنفش و یاسی شنیدع بودم رنگ قشنگی درمیاد ازش قاتیشون کردم همم رنگ جذابی شدع بود موهامو رنگ کردم ارایشمو تمدید کردم لباسمو پوشیدم ک گوشیم زنگ خورد فریال بود جواب دادم
گفت دم دریم بدو
هعیی خاستم یع بار دیگ شانسمو امتحان کنم
گفتم فریال میش نیام اصلن حالم خوب...
نازی حرفمو غط کرد داد زد بیا پایین رها
اجازع حرف زدن بم ندادن گوشیو قط کردن اوففف مانتومو برداشتم پوشیدم شالمو سرکردم کیفم و گوشیمو برداشتم رفتم بیرون
مامان گفت کجا میری انقد خوشگل کردی
کلافع گفتم با فریال و نازی میرم مهمونی
بابا گفت شب میای
گفتم ن ینی نمیدونم احتمالن میریم خونع فریال
گفت باش مراقب خودت باش سر تکون دادم کفشامو پوشیدم حوصلع اسانسور نداشتم پیادع از پلع ها رفتم پایین رفتم سمت ماشین فریال سوار شدم یع سلام کردم فریال سرتکون داد حرکت کرد ولی نازی جوابمو داد
طاها∶گفتم وایی شکیب میگم اصلن حوصلع مهمونی ندارم
گفت میگم میای و تموم
با حرص گفتم شکیببب
گفت بلع
اروم گفتم لطفن
با عصبانیت گفت گفتم میای میدونی چن وقتع از اون خونع نیومدی بیرون ها تا کی میخای از فکر اون هرزع بیای بیرون همین ک گفتم مهمونی منع توعم ب عنوان داداشم باید باشی هیچی دیگ نگو طاها ساعت ٧میبینمت خونم
اجازع نداد حرفی بزنم و گوشیو غط کرد ب ساعت نگا کردم ۶بود اوف خدا الا چجوری تو یع ساعت امادع شم رفتم سمت کمد یع شلوار جین مشکی برداشتم با یع تیشرت مشکی انداختمش رو تخت رفتم سمت حموم یع دوش یع رب گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم یع حالت کوچیک دادم لباسمو پوشیدم ب ساعت نگا کردم اوففف ساعت ١۰دیق ب ٧مبین و شکیب جرم میدن اهه سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم روندم سمت خونع شکیب
وقتی رسیدم شکیب و مبین با عصبانیت اومدن سمتم شکیب شرو کرد ب غر زدن مگ نگفتم ساعت ٧اینجا باش میدونی ساعت چندع اصن
گفتم مهم نیس...
ادامه دارد....🚶♀🚶♀🚶♀
#پارت2
رفتم سمت کمد اوفف یع لباس شبع کوتاه مشکی برداشتم رفتم سمت میز ارایش یع خط چشم نازک کشیدم یکم ریمل زدم با یع رژ کم رنگ ب موهام نگا کردم رنگش تکراری بود رفتم سمت رنگ موهام اممم یع طوسی برداشتم با بنفش و یاسی شنیدع بودم رنگ قشنگی درمیاد ازش قاتیشون کردم همم رنگ جذابی شدع بود موهامو رنگ کردم ارایشمو تمدید کردم لباسمو پوشیدم ک گوشیم زنگ خورد فریال بود جواب دادم
گفت دم دریم بدو
هعیی خاستم یع بار دیگ شانسمو امتحان کنم
گفتم فریال میش نیام اصلن حالم خوب...
نازی حرفمو غط کرد داد زد بیا پایین رها
اجازع حرف زدن بم ندادن گوشیو قط کردن اوففف مانتومو برداشتم پوشیدم شالمو سرکردم کیفم و گوشیمو برداشتم رفتم بیرون
مامان گفت کجا میری انقد خوشگل کردی
کلافع گفتم با فریال و نازی میرم مهمونی
بابا گفت شب میای
گفتم ن ینی نمیدونم احتمالن میریم خونع فریال
گفت باش مراقب خودت باش سر تکون دادم کفشامو پوشیدم حوصلع اسانسور نداشتم پیادع از پلع ها رفتم پایین رفتم سمت ماشین فریال سوار شدم یع سلام کردم فریال سرتکون داد حرکت کرد ولی نازی جوابمو داد
طاها∶گفتم وایی شکیب میگم اصلن حوصلع مهمونی ندارم
گفت میگم میای و تموم
با حرص گفتم شکیببب
گفت بلع
اروم گفتم لطفن
با عصبانیت گفت گفتم میای میدونی چن وقتع از اون خونع نیومدی بیرون ها تا کی میخای از فکر اون هرزع بیای بیرون همین ک گفتم مهمونی منع توعم ب عنوان داداشم باید باشی هیچی دیگ نگو طاها ساعت ٧میبینمت خونم
اجازع نداد حرفی بزنم و گوشیو غط کرد ب ساعت نگا کردم ۶بود اوف خدا الا چجوری تو یع ساعت امادع شم رفتم سمت کمد یع شلوار جین مشکی برداشتم با یع تیشرت مشکی انداختمش رو تخت رفتم سمت حموم یع دوش یع رب گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم یع حالت کوچیک دادم لباسمو پوشیدم ب ساعت نگا کردم اوففف ساعت ١۰دیق ب ٧مبین و شکیب جرم میدن اهه سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم روندم سمت خونع شکیب
وقتی رسیدم شکیب و مبین با عصبانیت اومدن سمتم شکیب شرو کرد ب غر زدن مگ نگفتم ساعت ٧اینجا باش میدونی ساعت چندع اصن
گفتم مهم نیس...
ادامه دارد....🚶♀🚶♀🚶♀
۲۳.۰k
۲۶ بهمن ۱۳۹۹