𝐩𝐚𝐫𝐭 ⁵
𝐩𝐚𝐫𝐭 ⁵
.
+وقتی همه چی رو گفتم خاله هم به تصمیمم احترام گذاشت و قبول کرد که تنها زندگی کنم . بعد از این که از عکاسی برگشتم تصمیم گرفتم فرداش برم دنبال کارای خونه ام .
موقعیت: سه ماه بعد
☆ هیچوقت اینقدر طولانی مدت مین جو باهام قهر نبود. تصمیم گرفتم برم خونه اش و ازش عذرخواهی کنم و از دلش در بیارم .
+ داشتم دوکبوکی درست میکردم که یهو زنگ خونه به صدا در اومد، دینگ دینگ
در رو باز کردم و دیدم چانگ هی با ی سبد پر از گل های رز صورتی وایساده رو به روم .
☆عاا.....س....س.....سلام (هول شده بیچاره😄)
+ سلام .
☆ نمیخوای دعوتم کنی توو ؟
+ عااا ببخشید، بیا توو. گل هارو از دستش گرفتم و ته دلم خوشحالم بودم که اول اون پیش قدم شده و هنوز یادشه که من گل مورد علاقم چیه😍اما نباید زیاد خودم رو خوشحال نشون بدم چون پررو میشه.
☆ خونت قشنگه!
+ اوهوم . ممنون
☆ چخبرا ؟
+ خبر خاصی نیست . منم الان تازه از ی پروژه ی عکاسی برگشتم خونه . داشتم دوکبوکی درست میکردم. آها راستی ممنون بابت گلا . قشنگن .
☆ خواهش میکنم .
1تو چخبر؟کارای شرکت چطور پیش میره؟...
از زبان ادمین : بعد از کلی حرف زدن دیگه کم کم یخ بینشون آب شد و با هم آشتی کردن .
موقعیت: یک ماه بعد از همون شب...
+ داشتم آرایش میکردم که برم خونه ی خالم چون خیلی دلم برای همشون به خصوص چانگ هی تنگ شده بود . هرکاریم کنه نمیتونم از علاقه ام نسبت بهش دست بردارم .
رفتم سراغ کمدم که لباسم رو بردارم که گوشیم زنگ خورد. جواب دادم اما کسی حرف نمیزد . گفتم حتما مزاحمه و قطع کردم که دیدم ی پیام برام اومده . ی نفر ناشناس که نه آیدیش مشخص بود نه شماره اش چنتا عکس برام فرستاده بود . عکس هارو که باز کردم از شدت تعجب گوشیم از دستم افتاد .
چییییییییی!!!!!؟؟؟؟؟ اصن امکان نداره!
اد : اون ناشناس براش عکسایی فرستاده بود که نشون میداد چانگ هی چندتا دختر رو با خودش به هتل برده و...
دستام از شدت شوکی که بهم وارد شد یخ زده بود و میلرزید . گوشیم رو از روی زمین برداشتم و ی نگاه دقیق تر به عکسا کردم . باخودم گفتم شاید اصن فتوشاپ باشن . تا خواستم از اون ناشناس بپرسم ی پیام دیگه فرستاد .
ناشناس : فکر این که این عکسا فتوشاپ باشن رو از سرت بیرون کن . واقعیته و توهم باید میفهمیدی،چه زود چه دیر. ببین من دلم برات میسوزه . دوست ندارم زندگیت رو با همچین آدمی به تباهی و بدبختی بِکِشونی . (پایان پیام)
با دیدن اون پیام بی اختیار زدم زیر گریه. اصن باورم نمیشد کسی که دوسش داشتم،کسی که اینقد باهام خوب بود،کسی که اینقد به چشم من مهربون بود همچنین کثافتیه...
#رمان#عاشقانه#رازآلود
.
+وقتی همه چی رو گفتم خاله هم به تصمیمم احترام گذاشت و قبول کرد که تنها زندگی کنم . بعد از این که از عکاسی برگشتم تصمیم گرفتم فرداش برم دنبال کارای خونه ام .
موقعیت: سه ماه بعد
☆ هیچوقت اینقدر طولانی مدت مین جو باهام قهر نبود. تصمیم گرفتم برم خونه اش و ازش عذرخواهی کنم و از دلش در بیارم .
+ داشتم دوکبوکی درست میکردم که یهو زنگ خونه به صدا در اومد، دینگ دینگ
در رو باز کردم و دیدم چانگ هی با ی سبد پر از گل های رز صورتی وایساده رو به روم .
☆عاا.....س....س.....سلام (هول شده بیچاره😄)
+ سلام .
☆ نمیخوای دعوتم کنی توو ؟
+ عااا ببخشید، بیا توو. گل هارو از دستش گرفتم و ته دلم خوشحالم بودم که اول اون پیش قدم شده و هنوز یادشه که من گل مورد علاقم چیه😍اما نباید زیاد خودم رو خوشحال نشون بدم چون پررو میشه.
☆ خونت قشنگه!
+ اوهوم . ممنون
☆ چخبرا ؟
+ خبر خاصی نیست . منم الان تازه از ی پروژه ی عکاسی برگشتم خونه . داشتم دوکبوکی درست میکردم. آها راستی ممنون بابت گلا . قشنگن .
☆ خواهش میکنم .
1تو چخبر؟کارای شرکت چطور پیش میره؟...
از زبان ادمین : بعد از کلی حرف زدن دیگه کم کم یخ بینشون آب شد و با هم آشتی کردن .
موقعیت: یک ماه بعد از همون شب...
+ داشتم آرایش میکردم که برم خونه ی خالم چون خیلی دلم برای همشون به خصوص چانگ هی تنگ شده بود . هرکاریم کنه نمیتونم از علاقه ام نسبت بهش دست بردارم .
رفتم سراغ کمدم که لباسم رو بردارم که گوشیم زنگ خورد. جواب دادم اما کسی حرف نمیزد . گفتم حتما مزاحمه و قطع کردم که دیدم ی پیام برام اومده . ی نفر ناشناس که نه آیدیش مشخص بود نه شماره اش چنتا عکس برام فرستاده بود . عکس هارو که باز کردم از شدت تعجب گوشیم از دستم افتاد .
چییییییییی!!!!!؟؟؟؟؟ اصن امکان نداره!
اد : اون ناشناس براش عکسایی فرستاده بود که نشون میداد چانگ هی چندتا دختر رو با خودش به هتل برده و...
دستام از شدت شوکی که بهم وارد شد یخ زده بود و میلرزید . گوشیم رو از روی زمین برداشتم و ی نگاه دقیق تر به عکسا کردم . باخودم گفتم شاید اصن فتوشاپ باشن . تا خواستم از اون ناشناس بپرسم ی پیام دیگه فرستاد .
ناشناس : فکر این که این عکسا فتوشاپ باشن رو از سرت بیرون کن . واقعیته و توهم باید میفهمیدی،چه زود چه دیر. ببین من دلم برات میسوزه . دوست ندارم زندگیت رو با همچین آدمی به تباهی و بدبختی بِکِشونی . (پایان پیام)
با دیدن اون پیام بی اختیار زدم زیر گریه. اصن باورم نمیشد کسی که دوسش داشتم،کسی که اینقد باهام خوب بود،کسی که اینقد به چشم من مهربون بود همچنین کثافتیه...
#رمان#عاشقانه#رازآلود
۱۰.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.