پارت79
پارت79
《دوسال بعد 》
جیمین : دومینکو بیا اینجا چرا انقدر شیطونی بیا دیگه
ات: باز چیشده که دارید دور حیات قصر دنبال همدیگه میدوید
جیمین: دومینکو نمیاد تا ببرمش میشه پدربزرگ
ات: دومینکو بدو بیا پیشم
دومینکو: اومدم
ات: چرا نمیری نمیری میشه پدربزرگ
دومینکو: من نمی خوام با این لباشا بلم
ات: چرا لباسات مگه چشن
دومینکو: این لباشا ژشتن میخوام لباش های پادشاهی بپوشم
ات: باشه اونم می پوشی اما الان با این لباس ها برو
دومینکو: باسه
جیمین: بدو بیا بغلم
دومینکو: بابای ماتیا هم بیاد
جیمین: باشه بیاد
جین: پس که پرنس کوچولومون میخواد با تیاما بره
دومینکو: بله میخوام با تیاما بلم
جین: تیاما برو پیشه دومینکو با عمو جیمین برید پیشه پدربزرگ
تیاما: باسه بابای
جین: آفرین پرنسسه خوشگله من
جیمین : بیا پرنسس تیاما بریم
تیاما رو بغلم گرفتم و دسته دومینکو رو گرفتم و رفتیم پیشه پدربزرگ
بنولیو: دوشیزه میشه یه لحظه بیاید
《 نکته بنولیو پرستار ماتیا بود تو این دوسال اون ماتیا رو بزرگ کرد و جین الان عاشقشه و میخواد باهاش ازدواج کنه》
ات: باشه اومدم
جین: من برم پیشه پدربزرگ و جیمین
ات: باشه
جین
رفتم سالون پدربزرگ و جیمین تویه سالوم نشسته بودن منم رفتم نشستم کناره جیمین نشستم
جیمین: جین بگو دیگه {با صدای آروم }
جین: باشه میگم {با صدای آروم }
پادشاه : چرا دارید دمه گوش همدیگه حرف می زنید چیزی شده
جیمین: پدربزرگ جین میخواد یه چیزی بگه
پادشاه : بگو جین
جین: خوب م... من . من میخوام ازدواج کنم
پادشاه : خیلی خوبه پس بت دختر یکی از مقامات بالا ازدواج کن
جین : نه من میخوام با بنولیو ازدواج کنم
پادشاه : نمیشه با یه پرستار ازدواج کنی
جیمین: نه پدربزرگ جین با بنولیو ازدواج میکنه لطفا اجازه بدید
جین: پدربزرگ اگه میخواید من خوشحال باشم پس اجازه بدید
پادشاه : باشه بخاطر تو جین که خوشحال میشی اجازه میدم هفته دیگه عروسی میگیریم
جین: خیلی ممنونم پدربزرگ
جیمین: تبریک میگم داداش
جین: ممنونم داداش
این دستان ادامه دارد
《دوسال بعد 》
جیمین : دومینکو بیا اینجا چرا انقدر شیطونی بیا دیگه
ات: باز چیشده که دارید دور حیات قصر دنبال همدیگه میدوید
جیمین: دومینکو نمیاد تا ببرمش میشه پدربزرگ
ات: دومینکو بدو بیا پیشم
دومینکو: اومدم
ات: چرا نمیری نمیری میشه پدربزرگ
دومینکو: من نمی خوام با این لباشا بلم
ات: چرا لباسات مگه چشن
دومینکو: این لباشا ژشتن میخوام لباش های پادشاهی بپوشم
ات: باشه اونم می پوشی اما الان با این لباس ها برو
دومینکو: باسه
جیمین: بدو بیا بغلم
دومینکو: بابای ماتیا هم بیاد
جیمین: باشه بیاد
جین: پس که پرنس کوچولومون میخواد با تیاما بره
دومینکو: بله میخوام با تیاما بلم
جین: تیاما برو پیشه دومینکو با عمو جیمین برید پیشه پدربزرگ
تیاما: باسه بابای
جین: آفرین پرنسسه خوشگله من
جیمین : بیا پرنسس تیاما بریم
تیاما رو بغلم گرفتم و دسته دومینکو رو گرفتم و رفتیم پیشه پدربزرگ
بنولیو: دوشیزه میشه یه لحظه بیاید
《 نکته بنولیو پرستار ماتیا بود تو این دوسال اون ماتیا رو بزرگ کرد و جین الان عاشقشه و میخواد باهاش ازدواج کنه》
ات: باشه اومدم
جین: من برم پیشه پدربزرگ و جیمین
ات: باشه
جین
رفتم سالون پدربزرگ و جیمین تویه سالوم نشسته بودن منم رفتم نشستم کناره جیمین نشستم
جیمین: جین بگو دیگه {با صدای آروم }
جین: باشه میگم {با صدای آروم }
پادشاه : چرا دارید دمه گوش همدیگه حرف می زنید چیزی شده
جیمین: پدربزرگ جین میخواد یه چیزی بگه
پادشاه : بگو جین
جین: خوب م... من . من میخوام ازدواج کنم
پادشاه : خیلی خوبه پس بت دختر یکی از مقامات بالا ازدواج کن
جین : نه من میخوام با بنولیو ازدواج کنم
پادشاه : نمیشه با یه پرستار ازدواج کنی
جیمین: نه پدربزرگ جین با بنولیو ازدواج میکنه لطفا اجازه بدید
جین: پدربزرگ اگه میخواید من خوشحال باشم پس اجازه بدید
پادشاه : باشه بخاطر تو جین که خوشحال میشی اجازه میدم هفته دیگه عروسی میگیریم
جین: خیلی ممنونم پدربزرگ
جیمین: تبریک میگم داداش
جین: ممنونم داداش
این دستان ادامه دارد
۴.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.