پارت77
پارت77
م/ج: پسرم نومو بده به من
جیمین : باشه
بچمو دادم به مادر
خانم دکتر: می تونید برید پیشه دوشیزه
جیمین
زود وارده اتاق شدم وقتی صورته ات رو دیدم بت اون رنگ زردش هنوز همونطوری خوشگل بود
رفتم کنارش رویه تخت نشستم موهاشو نوازش کردم و بوسه ای رویه موهاش گذاشتم یکم گذشت که ات چشماش رو باز کرد
ات: جیمین بچمون {با بیحالی}
جیمین: نگران نباش بچمون حالش خوبه
پرستار: پرنس بچتون رو آوردم
جیمین: بیارش
بچه رو از پرستار گرفتم و به ات دادمش
ات: بچمون رو بغلم کردم و بوش کردم
جیمین خیلی کوچولویه
ات : اره خیلی کوچولویه
پیشونیه ات رو بوسیدم
پرنسسم خیلی ممنونم که بهم یه همچین هدیه یه زیبای دادی
جین: میتونم بیام
جیمین: اره بیا
جین: این کوچولو رو بدید به من تا ببینمش
ات: بگیرش
بچه رو دادم به جین
جین: اوففففف خیلی خوشتیپه عینه من خوشتیپه
جیمین: نه نه مثله منه
ات: اسمشو چی بزاریم
جیمین: نمیدونم
جین: اسم رو پدربزرگ انتخاب میکنه
جیمین: آخه
جین: نمیشه خودت که میدونی
ات: جیمین اشکالی نداره
م/ج: ات حالت خوبه {درحال اومدن تویه اتاق}
ات: آره مادر خوبم
م/ج: پادشاه گفتن که جیمین بچه رو بیار
جیمین: الان
م/ج: آره
ات:جیمین ببرش
جیمین: باشه
بچه رو گرفتم بغلم و از اتاق خارج شدم رفتم به سالون پدربزرگ تویه سالون نشسته بودن
ات
وقتی همه از اتاق رفتن بیرون منم خواستم یکم استراحت کنم که م/جین و دامیا اومد
م/جین: حالت خوبه
ات: اره خوبم
م/جین: من برم پیشه بقیه
رفتم سالون
دامیا: میبینم که حالت خوبه
ات: میخواستی حالم بد باشه
دامیا: اره اما اینو بدون پسره من وارث میشه
ات: از کجا میدونی بچت پسره
دامیا: میدونم
ات: برو بیرون
دامیا: منم نمیخوام چهریه نحست رو ببینم
از اتاق رفتم بیرون و رفتم سالون
ات
دیونست رویه تخت دراز کشیدم و چشمام کم کم بسته شد و خوابیدم
پادشاه : جیمین بابا شدی {خنده }
جیمین: آره بابا شدم {خنده }
جین: پدربزرگ اسمشو چی میزارید
پادشاه : اسمشو دومینکو
جیمین: اسمه خوشگلیه
جین: آره از اسمش معلومه که مثله من خوشتیپ میشه
پادشاه: تو همیشه نویه خوشتیپه من بودی و هستی
جیمین: من دومینکو رو ببرم پیشه ات
پادشاه : باشه ببر
ات: با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم جیمین: عزیزم بچمون گرسنشه
ات: بدش به من
نشستم و بچه رو گرفتم بغلم
جیمین: عزیزم اسمه بچه مون دومینکو شد
ات: اسمه قشنگیه خیلی خوبه
جیمین: آره منم خیلی خوشم اومد
ات
پیرهنمو بالا زدم و به دومینکو شیر دادم بعد از اینکه سیر شد پیرهنمو پایین کردم و جیمین دومینکو رو ازم گرفت و کنارم نشست
جیمین: ازت خیلی ممنونم که واسم یه خانواده ساختی
ات: تو هم واسیه من خانواده ساختی
جیمین: پیشونی ات رو بوسیدم و پیشونیمو گذاشتم رویه پیشونیمو گذاشتم رویه پیشونیش
ات: خیلی دوست دارم
جیمین: منم بیشتر دوست دارم
این داستان ادامه دارد
م/ج: پسرم نومو بده به من
جیمین : باشه
بچمو دادم به مادر
خانم دکتر: می تونید برید پیشه دوشیزه
جیمین
زود وارده اتاق شدم وقتی صورته ات رو دیدم بت اون رنگ زردش هنوز همونطوری خوشگل بود
رفتم کنارش رویه تخت نشستم موهاشو نوازش کردم و بوسه ای رویه موهاش گذاشتم یکم گذشت که ات چشماش رو باز کرد
ات: جیمین بچمون {با بیحالی}
جیمین: نگران نباش بچمون حالش خوبه
پرستار: پرنس بچتون رو آوردم
جیمین: بیارش
بچه رو از پرستار گرفتم و به ات دادمش
ات: بچمون رو بغلم کردم و بوش کردم
جیمین خیلی کوچولویه
ات : اره خیلی کوچولویه
پیشونیه ات رو بوسیدم
پرنسسم خیلی ممنونم که بهم یه همچین هدیه یه زیبای دادی
جین: میتونم بیام
جیمین: اره بیا
جین: این کوچولو رو بدید به من تا ببینمش
ات: بگیرش
بچه رو دادم به جین
جین: اوففففف خیلی خوشتیپه عینه من خوشتیپه
جیمین: نه نه مثله منه
ات: اسمشو چی بزاریم
جیمین: نمیدونم
جین: اسم رو پدربزرگ انتخاب میکنه
جیمین: آخه
جین: نمیشه خودت که میدونی
ات: جیمین اشکالی نداره
م/ج: ات حالت خوبه {درحال اومدن تویه اتاق}
ات: آره مادر خوبم
م/ج: پادشاه گفتن که جیمین بچه رو بیار
جیمین: الان
م/ج: آره
ات:جیمین ببرش
جیمین: باشه
بچه رو گرفتم بغلم و از اتاق خارج شدم رفتم به سالون پدربزرگ تویه سالون نشسته بودن
ات
وقتی همه از اتاق رفتن بیرون منم خواستم یکم استراحت کنم که م/جین و دامیا اومد
م/جین: حالت خوبه
ات: اره خوبم
م/جین: من برم پیشه بقیه
رفتم سالون
دامیا: میبینم که حالت خوبه
ات: میخواستی حالم بد باشه
دامیا: اره اما اینو بدون پسره من وارث میشه
ات: از کجا میدونی بچت پسره
دامیا: میدونم
ات: برو بیرون
دامیا: منم نمیخوام چهریه نحست رو ببینم
از اتاق رفتم بیرون و رفتم سالون
ات
دیونست رویه تخت دراز کشیدم و چشمام کم کم بسته شد و خوابیدم
پادشاه : جیمین بابا شدی {خنده }
جیمین: آره بابا شدم {خنده }
جین: پدربزرگ اسمشو چی میزارید
پادشاه : اسمشو دومینکو
جیمین: اسمه خوشگلیه
جین: آره از اسمش معلومه که مثله من خوشتیپ میشه
پادشاه: تو همیشه نویه خوشتیپه من بودی و هستی
جیمین: من دومینکو رو ببرم پیشه ات
پادشاه : باشه ببر
ات: با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم جیمین: عزیزم بچمون گرسنشه
ات: بدش به من
نشستم و بچه رو گرفتم بغلم
جیمین: عزیزم اسمه بچه مون دومینکو شد
ات: اسمه قشنگیه خیلی خوبه
جیمین: آره منم خیلی خوشم اومد
ات
پیرهنمو بالا زدم و به دومینکو شیر دادم بعد از اینکه سیر شد پیرهنمو پایین کردم و جیمین دومینکو رو ازم گرفت و کنارم نشست
جیمین: ازت خیلی ممنونم که واسم یه خانواده ساختی
ات: تو هم واسیه من خانواده ساختی
جیمین: پیشونی ات رو بوسیدم و پیشونیمو گذاشتم رویه پیشونیمو گذاشتم رویه پیشونیش
ات: خیلی دوست دارم
جیمین: منم بیشتر دوست دارم
این داستان ادامه دارد
۷.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.