پارت
پارت ۴۲
جیمین : من حسی به شاه دخت ندارم
با اجازه میخوام برم
پادشاه : میتونی بری
جیمین از اتاق میره بیرون و پدرش رو میبینه که با نگرانی دستاشو روی
شونه هاش میزاره و تکون میده
وزیر : چیشود پسرم پادشاه بهت چی گفت ......نگران......
جیمین : شاه دخت بهم حسی داره پدر
وزیر : اوه این که خیلی خوبه تو با ازدواج با شاهدخت مقامت میره بالا
پادشاه گفت کی ازدواج میکنین
جیمین : پادشاه ازم پرسید منم حسی به شاهدخت دارم یا نه
وزیر : خب تو چی گفتی
جیمین : گفتم نه ندارم
وزیر :ای احمق چطور تونستی همچین فرصتی رو از دست بدی عقل تو کلت نیست .....عصبی.......
به دفعه در اتاق باز میشه و از ات میاد بیرون و با یه حالت سرد جلوی جیمین و پدرش می ایسته و هر دو برای احترام سرشونو خم میکنن
ات : پدرم دستور داده که محافظ شخصیم باشی
وزیر : این باعث افتخار پسرم هست ولی اون فرمانده کل هستش ما یه جنگ رو در پیش داریم باید به سرباز ها اموزش کامل رو بدیم ......زانو میزنه....لطفا به یه نفر دیگه دستور این کار مهم رو بدین شاه دخت
ات : تموم شد
وزیر : ........
ات : خوبه چون نزدیک بود دیگه وزیر نباشی
وزیر: 😨
ات: خب به عنوان محافظم باید همیشه پیشم باشی.. درست گفتم؟
جیمین: بله شاه دخت
ات: پس باهام بیا
جیمین: بله
به خاطر شما خوشگلام پارت زود گذاشتم ♥
لایک و کامنت یادتون نره ♥♥👋👋
جیمین : من حسی به شاه دخت ندارم
با اجازه میخوام برم
پادشاه : میتونی بری
جیمین از اتاق میره بیرون و پدرش رو میبینه که با نگرانی دستاشو روی
شونه هاش میزاره و تکون میده
وزیر : چیشود پسرم پادشاه بهت چی گفت ......نگران......
جیمین : شاه دخت بهم حسی داره پدر
وزیر : اوه این که خیلی خوبه تو با ازدواج با شاهدخت مقامت میره بالا
پادشاه گفت کی ازدواج میکنین
جیمین : پادشاه ازم پرسید منم حسی به شاهدخت دارم یا نه
وزیر : خب تو چی گفتی
جیمین : گفتم نه ندارم
وزیر :ای احمق چطور تونستی همچین فرصتی رو از دست بدی عقل تو کلت نیست .....عصبی.......
به دفعه در اتاق باز میشه و از ات میاد بیرون و با یه حالت سرد جلوی جیمین و پدرش می ایسته و هر دو برای احترام سرشونو خم میکنن
ات : پدرم دستور داده که محافظ شخصیم باشی
وزیر : این باعث افتخار پسرم هست ولی اون فرمانده کل هستش ما یه جنگ رو در پیش داریم باید به سرباز ها اموزش کامل رو بدیم ......زانو میزنه....لطفا به یه نفر دیگه دستور این کار مهم رو بدین شاه دخت
ات : تموم شد
وزیر : ........
ات : خوبه چون نزدیک بود دیگه وزیر نباشی
وزیر: 😨
ات: خب به عنوان محافظم باید همیشه پیشم باشی.. درست گفتم؟
جیمین: بله شاه دخت
ات: پس باهام بیا
جیمین: بله
به خاطر شما خوشگلام پارت زود گذاشتم ♥
لایک و کامنت یادتون نره ♥♥👋👋
- ۴۴۳
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط