part:6
part:6
یک هفته مثل برق و باد گذشت هوا سرد شده بود دخترک از حسش معطله شده بود فهمیده بود قلبش برا اون مرد سادیسمی و روانی میلرزید او همانند یک کوسه قاتل بود ولی دخترک جوره دیگه ای به دستش کشته شد قلبش در واقع اون مرد خیلی وقته قلبی نداره و از نظرش هیچی تو سینش نیست و همه دستوراتش با مغز روانپریشش جلو میره این یه هفته داریا بازم زیر اون مرد وحشی شکنجه شد باید اسمشو بزاره شکنجه گر اما این شکنجه ها از وقتی شروع شد که کوک متوجه شد داریا پ.رده نداره و بخاطر همین از اون موقع به بعد جاش تو زیر زمین بود بازم برگشت به تاریکی وعدها غذایش جز نون تست و کیک برنج هیچ چیز دیگه نبود مگه تقصیر اون بود نه اون تقصیری نداشت تو اون هوا سرد رویه زمین دراز کشید و به نقطه ای خیره شده بود بدنش زخم بود و کبود طولی نگذشت که چشماش گرم شد اما با باز شدن در این حس پرید صدا کفشش نشون دهنده اومدنش بود با قرار گرفتن چیزی رو دستش نگاهی کرد کفشایع براقش رو دست دخترک بود
کوک:بلند شو
داریا سریع بلند شد
کوک:باید بیای بیرون
داریا بلند شد و خودشو تکوند موهاش رو داد پشت گوشش و پشت سر کوک رفت و وارد اتاق شد کوک به میز کارش تکیه داد و برگه ای رو جلو داریا گرفت
کوک:بخونش(سرد و بم)
داریا برگه رو نگاه کرد و خوند
متن برگه:
واسه زنده موندنت به مدت سه سال اینجا میمونی تا ۱۸ ۱۹ سالگی بعد از اون میزارم که بری ولی قبلش تو با من ازدواج میکنی
داریا:ا ازدواج؟
کوک:آره
یدونه برگه دیگه گذاشت جلو دخترک و لب زد
کوک:زیرشو امضا کن
داریا نفس عمیقی کشید و نزدیک میز شد که کوک پشت سرش قرار گرفت و دستشو دو طرف دخترک رو میز گذاشت و در گوشش لب زد
کوک:این به نفعه خودته عروسکم
داریا سرشو تکون داد پایین برگه رو امضا کرد اون الان همسر این گرگه قاتله کوک گردن داریا رو گاز محکمی گرفت و اونو به طرف خودش برگردوند
کوک:خیلی کثیف شدی عروسک باید بری حموم تو دیگه همسر منی(پوزخند)
داریا:میزاری برم؟
کوک کنار رفت و با چهره سرد گفت
کوک:همینجا برو
داریا:چشم
کوک:میگم برات لباس بیارن
یکی از خدمتکارا واسه داریا حوله و لباس آورد
داریا:ممنونم(لبخند)
کوک از اتاق بیرون رفت و داریا هم رفت تا دوش بگیره زیر دوش آب وایستاد قطرها آب رو سرش میریختن و باعث میشدن بدن دخترک سبک شه و به لرزه در بیاد دستشو رو بدنش کشید بعد از اینکه حموم کرد حوله رو دور بدنش و زیر بغلش پیچید و محکم گرفتش جلو آیینه وایستاد و کرمی که مخصوصا بدن بود رو به بدنش و گردنش زد وقتی برگشت با چهره خمار و قرمز کوک مواجه شد و ترسید و حوله رو به خودش چسبوند مرد با اون چشمایه وحشی و خون آلودش به بدن دخترک خیره شد
یک هفته مثل برق و باد گذشت هوا سرد شده بود دخترک از حسش معطله شده بود فهمیده بود قلبش برا اون مرد سادیسمی و روانی میلرزید او همانند یک کوسه قاتل بود ولی دخترک جوره دیگه ای به دستش کشته شد قلبش در واقع اون مرد خیلی وقته قلبی نداره و از نظرش هیچی تو سینش نیست و همه دستوراتش با مغز روانپریشش جلو میره این یه هفته داریا بازم زیر اون مرد وحشی شکنجه شد باید اسمشو بزاره شکنجه گر اما این شکنجه ها از وقتی شروع شد که کوک متوجه شد داریا پ.رده نداره و بخاطر همین از اون موقع به بعد جاش تو زیر زمین بود بازم برگشت به تاریکی وعدها غذایش جز نون تست و کیک برنج هیچ چیز دیگه نبود مگه تقصیر اون بود نه اون تقصیری نداشت تو اون هوا سرد رویه زمین دراز کشید و به نقطه ای خیره شده بود بدنش زخم بود و کبود طولی نگذشت که چشماش گرم شد اما با باز شدن در این حس پرید صدا کفشش نشون دهنده اومدنش بود با قرار گرفتن چیزی رو دستش نگاهی کرد کفشایع براقش رو دست دخترک بود
کوک:بلند شو
داریا سریع بلند شد
کوک:باید بیای بیرون
داریا بلند شد و خودشو تکوند موهاش رو داد پشت گوشش و پشت سر کوک رفت و وارد اتاق شد کوک به میز کارش تکیه داد و برگه ای رو جلو داریا گرفت
کوک:بخونش(سرد و بم)
داریا برگه رو نگاه کرد و خوند
متن برگه:
واسه زنده موندنت به مدت سه سال اینجا میمونی تا ۱۸ ۱۹ سالگی بعد از اون میزارم که بری ولی قبلش تو با من ازدواج میکنی
داریا:ا ازدواج؟
کوک:آره
یدونه برگه دیگه گذاشت جلو دخترک و لب زد
کوک:زیرشو امضا کن
داریا نفس عمیقی کشید و نزدیک میز شد که کوک پشت سرش قرار گرفت و دستشو دو طرف دخترک رو میز گذاشت و در گوشش لب زد
کوک:این به نفعه خودته عروسکم
داریا سرشو تکون داد پایین برگه رو امضا کرد اون الان همسر این گرگه قاتله کوک گردن داریا رو گاز محکمی گرفت و اونو به طرف خودش برگردوند
کوک:خیلی کثیف شدی عروسک باید بری حموم تو دیگه همسر منی(پوزخند)
داریا:میزاری برم؟
کوک کنار رفت و با چهره سرد گفت
کوک:همینجا برو
داریا:چشم
کوک:میگم برات لباس بیارن
یکی از خدمتکارا واسه داریا حوله و لباس آورد
داریا:ممنونم(لبخند)
کوک از اتاق بیرون رفت و داریا هم رفت تا دوش بگیره زیر دوش آب وایستاد قطرها آب رو سرش میریختن و باعث میشدن بدن دخترک سبک شه و به لرزه در بیاد دستشو رو بدنش کشید بعد از اینکه حموم کرد حوله رو دور بدنش و زیر بغلش پیچید و محکم گرفتش جلو آیینه وایستاد و کرمی که مخصوصا بدن بود رو به بدنش و گردنش زد وقتی برگشت با چهره خمار و قرمز کوک مواجه شد و ترسید و حوله رو به خودش چسبوند مرد با اون چشمایه وحشی و خون آلودش به بدن دخترک خیره شد
۳۳.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.