زندگی یک شیطان
پارت 23
هوفففففففففف خلاص شدم حالا چیکار کنم رفتم نشستمو تو گوشیم اسم همون فیلمرو زدم و ادامشو دیدم 😁😁😁
فلش بک ب شب
ویو کوک
حوصلم واقعا سررفته بود بکهیونگ خر هم الان کار داره نیست بریم ی جایی هوفففف
ویو پگی
حوصله کجایییییییییییییی دلم می خواست برم بیرون خب برای بیرون رفتن باید ب کوک می گفتم پس رفتم بگم
-کوووووک
*باز شروع شد چیههههههه
-من حوصلم سررفته پاشو منو ببر بیرون
*باش برو حاضر شو
ی لحظه هنگ کردم
*خب برو دیگه
-واقعا
*آره دیگه
-آها باش حالا کجا می خوایم بریم؟
*من می خوام برم بار تو هم اگه می خوای بیا اگه نه میتونی دم در وایستی
-خب چرا دم در
*آخه تو تو عمرت بار نرفتی
-واقعا
*آره دیگه یادت رفته
-عجیبه
*حافظتو از دست دادی
-نههه فقط ی چیزایی دیگه یادم نمیاد
*مثلا
-مثلا هر چقد تلاش می کنم ی خاطره ی شاد از خودم رو ب یاد بیارم یادم نمیاد حتی خاطره غمگینم یادم نمیاد اما ی چیزای دیگه یادم میان
*چی
-امم یادم میاد که من تازه ب دنیا اومده بودم و ی پسر بچه اومد و ب مامانم گفت ک اسممو پگی بزارن
*عجیب نه من خاطره اولین روز زندگیم یادم میاد ولی یادم نمیاد که بدترین خاطره زندگیم چیه
-کوک
-کوووووووک
*چیه
-شنیدی چی گفتم
*آره
*برو حاضر شو
کوک ویو
واییی یواش یواش داره نزدیک میشه ولی دوماه مونده نمیدونم چرا از الان واکنش میده
ویو پگی
رفتم ی لباس برداشتم ک زیاد باز نبود (عکسشو میزارم) اما خوشگل بود ی حسی بهم میگفت رسمی بپوشم بعد پوشیدنش اومدم بیرون کوک حاضر بود واااااااو خیلی کراشه نمی دونم چرا اونم رسمی پوشیده بود (عکیشو میزارم)
کوک ویو
پگی اومد بیرون عررر خیلی جیگر شده بود (فرزندم یواش برو ماهم بهت برسیم🌝🙃)
*خب بریم
-بریم
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و رفتیم ب یه عمارت
-چرا اومدیم اینجا
*خببببببببببب دوستم پارتی داشت گفتم ب جای بار بیایم اینجا زیاد فرق نمی کنه
-چی چی رو زیاد فرق نمی کنه
-از الان گفته باشم من حال ندارم بیام اونجا بپر بپر کنم
*خب تو بشین نگا کن
-وایستا ببینم مگه تو می خوای بری وسط
*نه من میرم با دوستم قمار بازی می کنم
-خبببببب منم بیام
*اممممم نه ترجیح میدم بری با زنا قمار بازی کنی تا مردایی که مستن
شت حرفی پیدا نکردم بگم یعنی الان روم غیرتی شد
رفتیم داخل دوست کوک اومد و کوک و بغل کردم و کلی احوال پرسی کردن یهو برگشتم دیدم یه دختر لوس و ننر که 70 قلم آرایش کرده داره عین چی میاد سمتم همین که رسبد پرید بغلم و محکم بغلم کرد داشتم خفه میشدم که جدا شد من نمیشناختمش اونم منو نمیشناخت ولی جوری رفتار میکرد که انگار دوستی اجدادی داشتیم خلاصه منو برد و نشوند پیش خودش و دوستاش تو جمع که بودم متوجه شدم دختر خوبیه ولی دوست پسرش که دوست کوک اونو
ادامه دارد.......
هوفففففففففف خلاص شدم حالا چیکار کنم رفتم نشستمو تو گوشیم اسم همون فیلمرو زدم و ادامشو دیدم 😁😁😁
فلش بک ب شب
ویو کوک
حوصلم واقعا سررفته بود بکهیونگ خر هم الان کار داره نیست بریم ی جایی هوفففف
ویو پگی
حوصله کجایییییییییییییی دلم می خواست برم بیرون خب برای بیرون رفتن باید ب کوک می گفتم پس رفتم بگم
-کوووووک
*باز شروع شد چیههههههه
-من حوصلم سررفته پاشو منو ببر بیرون
*باش برو حاضر شو
ی لحظه هنگ کردم
*خب برو دیگه
-واقعا
*آره دیگه
-آها باش حالا کجا می خوایم بریم؟
*من می خوام برم بار تو هم اگه می خوای بیا اگه نه میتونی دم در وایستی
-خب چرا دم در
*آخه تو تو عمرت بار نرفتی
-واقعا
*آره دیگه یادت رفته
-عجیبه
*حافظتو از دست دادی
-نههه فقط ی چیزایی دیگه یادم نمیاد
*مثلا
-مثلا هر چقد تلاش می کنم ی خاطره ی شاد از خودم رو ب یاد بیارم یادم نمیاد حتی خاطره غمگینم یادم نمیاد اما ی چیزای دیگه یادم میان
*چی
-امم یادم میاد که من تازه ب دنیا اومده بودم و ی پسر بچه اومد و ب مامانم گفت ک اسممو پگی بزارن
*عجیب نه من خاطره اولین روز زندگیم یادم میاد ولی یادم نمیاد که بدترین خاطره زندگیم چیه
-کوک
-کوووووووک
*چیه
-شنیدی چی گفتم
*آره
*برو حاضر شو
کوک ویو
واییی یواش یواش داره نزدیک میشه ولی دوماه مونده نمیدونم چرا از الان واکنش میده
ویو پگی
رفتم ی لباس برداشتم ک زیاد باز نبود (عکسشو میزارم) اما خوشگل بود ی حسی بهم میگفت رسمی بپوشم بعد پوشیدنش اومدم بیرون کوک حاضر بود واااااااو خیلی کراشه نمی دونم چرا اونم رسمی پوشیده بود (عکیشو میزارم)
کوک ویو
پگی اومد بیرون عررر خیلی جیگر شده بود (فرزندم یواش برو ماهم بهت برسیم🌝🙃)
*خب بریم
-بریم
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و رفتیم ب یه عمارت
-چرا اومدیم اینجا
*خببببببببببب دوستم پارتی داشت گفتم ب جای بار بیایم اینجا زیاد فرق نمی کنه
-چی چی رو زیاد فرق نمی کنه
-از الان گفته باشم من حال ندارم بیام اونجا بپر بپر کنم
*خب تو بشین نگا کن
-وایستا ببینم مگه تو می خوای بری وسط
*نه من میرم با دوستم قمار بازی می کنم
-خبببببب منم بیام
*اممممم نه ترجیح میدم بری با زنا قمار بازی کنی تا مردایی که مستن
شت حرفی پیدا نکردم بگم یعنی الان روم غیرتی شد
رفتیم داخل دوست کوک اومد و کوک و بغل کردم و کلی احوال پرسی کردن یهو برگشتم دیدم یه دختر لوس و ننر که 70 قلم آرایش کرده داره عین چی میاد سمتم همین که رسبد پرید بغلم و محکم بغلم کرد داشتم خفه میشدم که جدا شد من نمیشناختمش اونم منو نمیشناخت ولی جوری رفتار میکرد که انگار دوستی اجدادی داشتیم خلاصه منو برد و نشوند پیش خودش و دوستاش تو جمع که بودم متوجه شدم دختر خوبیه ولی دوست پسرش که دوست کوک اونو
ادامه دارد.......
۱۳.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.