p23
+مامان تو امروز تلویزیون رو دیدی؟
م.ج:نه چیزی شده؟
+نه...من رفتم
لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم خیلی چیزا بود که توی مخم هستن اگه خانوادمون اون ویدئو رو ببینن چی؟اگه شایعه درست کنن چی؟با جونگ کوک موافقت کنم یا نه؟از آدم مظلوم به آدم دیکه ای تبدیل بشم؟جیمین الان چیکار میکنه؟
با استرس بلند شدم و توی حیاط قدم میزدم هوا کمی سرد بود و با خنکی لابه لای موهای بازم میخورد و منم فقط بلوز بلند راه راهی سیاه و سفید پوشیده بودم با کتانی سفیدم روی سبزه و گل ها راه میرفتم توی حال خودم بودم که در عمارت باز شد و ماشین پدر که با سرعت زیاد ترمز کرد و از ماشین پیاده شد و رفت خونه من فهمیدم که اعصبانیه میترسیدم برم داخل نکنه اون ویدئو رو دیده؟من چیکار کنم؟
&هی منتظر چی هستی؟
+آیییی ترسیدم...
&چیزی شده؟
+من...نمیتونم برم داخل...
&واسه پدرت؟
+اوهوم...اگه بفهمه چیکارم میکنه؟ من حتی از تهیونم خبر ندارم
&دستتو بده من
+؟؟؟
&بیا بریم من همه چیو توضیح میدم...
+آخه اگه
&به من اعتماد داری؟
+هوم
&اگه اعتماد داری بیا بریم...بدو
دستشو گرفتم و رفتیم پشت در یه لحظه مکث کرد باهم نفس عمیقی بیرون دادیم و بعدش مینا درو برام باز کرد
مینا:جی هی...چرا
&اجازست بریم داخل؟
مینا:عا بله ولی بادیگاردا ...
+مینا...
مینا رفت کنار و جونگ کوک منو برد داخل خونه از الان صدای داد پدرمو میشنیدم که به سر مادرم داد میزد
وایستادم
+جونگ کوک من...من میترسم
&لطفا...اینطور نمیشه...تو اکه بترسی همه جی خراب میشه...لطفا
اشکم از گوشه چشم راستم روی گونم افتاد جونگ کوک زود پاکش کرد
&تو نباید گریه کنی فهمیدی؟
+...
&فهمیدی؟
+اوهوم
&بدو بریم
پدرم سرپا بود و با کراواتش ور میرفت مادرم روی مبل نشسته بودو کم کم اشک میریخت
وقتی مارو دیدن پدرم طرف اومد
&آقای شیم لطفا به حرفم گوش کنین
پج:تو اینجا چیکار میکنی؟
&من اومدم تا واقعیت رو بهتون بگم
پ.ج:چه واقعیتی؟واقعا فکر کردی کی هستی؟(با خنده)
&اگه میشه داخل اتاق باهم حرف بزنیم
پدرم رو کرد به منو گفت
پ.ج:بعدا باهات کار دارم...خیلی خوبم کار دارم
&لطفا آقای شیم
وقتی اونا رفتن روی مبل نشستم و با اشکای مادرم که نمیدونستم دلیلش واقعا فقط بخاطر اون ویدئو بود یا نه باهاش اشک میریختم
+اوما...گریه نکن...
م.ج:چرا اینو از ما پنهون کردی ها؟
+من جیزی رو پنهون نکردم...من از جیمین خوشم نمیاد...لطفا درکم کن
م.ج:نمیدونم چی بگم...اصلا...نمیدونم چی بگم...اگه این ویدئو همه جا پخش بشه واسه پدرت شایعه درست میکنن؟
+مادر من بهت که گفتم من از قسط نکردم...اون خودش به من گفت که دوستم داره...من دوسش ندارم
مج:پس اون دختری که درمورد حرف میزد تو بودی؟
+اوفففف نمیدونم...
پدر و جونگ کوک از اتاق دراومدن پدرم یه نگاهی به من کرد و بعدش رفت اتاقش
+چیشده؟
&هیچی...فقط به فکر کردن نیاز داره...خاله جون با اجازه ما میریم
م.ج:شما کی هستین؟
&آه معذرت میخوام خودمو معرفی نکردم من پارک جونگ کوک هستم و بادیگارد مخصوص شیم جی هی
م.ج:میتونی بری
&جی هی؟
+بریم
م.ج:تو کجا؟
+من برم الان میام نگران نباش...جونگ کوک چند روزو توی اینجا اتاق بادیگاردا میمونه میره
م.ج:باشه برین
جونگ کوک منو پشت حیاط برد و با حالت سوالی منو نگاه میکرد
+چیه چرا اینطوری نگاه میکنی؟
&منتظر نظرت هستم
+باشه...باهات میام
&واقعا انتخاب خوبی بود...مطمئن باش که پشیمون نمیشی
+بهت اعتماد کردم...
&خوبه...خوب...بریم؟
+یااااا کجا؟
&فردا
+پس من هنوز با پدر مادرم حرف نزدم که
&من به پدرت گفتم به مادرتم میگه
+تو دیگه کی هستی...ممنون
&خواهش میکنم...من فردا بلیط میگیرم واست باهم میریم
+باش من خوابم میاد..بر
میخواستم حرف بزنم ولی چشم به جیمین که پشت میله ها وایستاده بودو به ما نگاه میکرد که یهو بادیگاردا اونو به کندر زدن و مخالف اومدنش به اینجا بود
_ولم کن به من دست نزن
م.ج:نه چیزی شده؟
+نه...من رفتم
لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم خیلی چیزا بود که توی مخم هستن اگه خانوادمون اون ویدئو رو ببینن چی؟اگه شایعه درست کنن چی؟با جونگ کوک موافقت کنم یا نه؟از آدم مظلوم به آدم دیکه ای تبدیل بشم؟جیمین الان چیکار میکنه؟
با استرس بلند شدم و توی حیاط قدم میزدم هوا کمی سرد بود و با خنکی لابه لای موهای بازم میخورد و منم فقط بلوز بلند راه راهی سیاه و سفید پوشیده بودم با کتانی سفیدم روی سبزه و گل ها راه میرفتم توی حال خودم بودم که در عمارت باز شد و ماشین پدر که با سرعت زیاد ترمز کرد و از ماشین پیاده شد و رفت خونه من فهمیدم که اعصبانیه میترسیدم برم داخل نکنه اون ویدئو رو دیده؟من چیکار کنم؟
&هی منتظر چی هستی؟
+آیییی ترسیدم...
&چیزی شده؟
+من...نمیتونم برم داخل...
&واسه پدرت؟
+اوهوم...اگه بفهمه چیکارم میکنه؟ من حتی از تهیونم خبر ندارم
&دستتو بده من
+؟؟؟
&بیا بریم من همه چیو توضیح میدم...
+آخه اگه
&به من اعتماد داری؟
+هوم
&اگه اعتماد داری بیا بریم...بدو
دستشو گرفتم و رفتیم پشت در یه لحظه مکث کرد باهم نفس عمیقی بیرون دادیم و بعدش مینا درو برام باز کرد
مینا:جی هی...چرا
&اجازست بریم داخل؟
مینا:عا بله ولی بادیگاردا ...
+مینا...
مینا رفت کنار و جونگ کوک منو برد داخل خونه از الان صدای داد پدرمو میشنیدم که به سر مادرم داد میزد
وایستادم
+جونگ کوک من...من میترسم
&لطفا...اینطور نمیشه...تو اکه بترسی همه جی خراب میشه...لطفا
اشکم از گوشه چشم راستم روی گونم افتاد جونگ کوک زود پاکش کرد
&تو نباید گریه کنی فهمیدی؟
+...
&فهمیدی؟
+اوهوم
&بدو بریم
پدرم سرپا بود و با کراواتش ور میرفت مادرم روی مبل نشسته بودو کم کم اشک میریخت
وقتی مارو دیدن پدرم طرف اومد
&آقای شیم لطفا به حرفم گوش کنین
پج:تو اینجا چیکار میکنی؟
&من اومدم تا واقعیت رو بهتون بگم
پ.ج:چه واقعیتی؟واقعا فکر کردی کی هستی؟(با خنده)
&اگه میشه داخل اتاق باهم حرف بزنیم
پدرم رو کرد به منو گفت
پ.ج:بعدا باهات کار دارم...خیلی خوبم کار دارم
&لطفا آقای شیم
وقتی اونا رفتن روی مبل نشستم و با اشکای مادرم که نمیدونستم دلیلش واقعا فقط بخاطر اون ویدئو بود یا نه باهاش اشک میریختم
+اوما...گریه نکن...
م.ج:چرا اینو از ما پنهون کردی ها؟
+من جیزی رو پنهون نکردم...من از جیمین خوشم نمیاد...لطفا درکم کن
م.ج:نمیدونم چی بگم...اصلا...نمیدونم چی بگم...اگه این ویدئو همه جا پخش بشه واسه پدرت شایعه درست میکنن؟
+مادر من بهت که گفتم من از قسط نکردم...اون خودش به من گفت که دوستم داره...من دوسش ندارم
مج:پس اون دختری که درمورد حرف میزد تو بودی؟
+اوفففف نمیدونم...
پدر و جونگ کوک از اتاق دراومدن پدرم یه نگاهی به من کرد و بعدش رفت اتاقش
+چیشده؟
&هیچی...فقط به فکر کردن نیاز داره...خاله جون با اجازه ما میریم
م.ج:شما کی هستین؟
&آه معذرت میخوام خودمو معرفی نکردم من پارک جونگ کوک هستم و بادیگارد مخصوص شیم جی هی
م.ج:میتونی بری
&جی هی؟
+بریم
م.ج:تو کجا؟
+من برم الان میام نگران نباش...جونگ کوک چند روزو توی اینجا اتاق بادیگاردا میمونه میره
م.ج:باشه برین
جونگ کوک منو پشت حیاط برد و با حالت سوالی منو نگاه میکرد
+چیه چرا اینطوری نگاه میکنی؟
&منتظر نظرت هستم
+باشه...باهات میام
&واقعا انتخاب خوبی بود...مطمئن باش که پشیمون نمیشی
+بهت اعتماد کردم...
&خوبه...خوب...بریم؟
+یااااا کجا؟
&فردا
+پس من هنوز با پدر مادرم حرف نزدم که
&من به پدرت گفتم به مادرتم میگه
+تو دیگه کی هستی...ممنون
&خواهش میکنم...من فردا بلیط میگیرم واست باهم میریم
+باش من خوابم میاد..بر
میخواستم حرف بزنم ولی چشم به جیمین که پشت میله ها وایستاده بودو به ما نگاه میکرد که یهو بادیگاردا اونو به کندر زدن و مخالف اومدنش به اینجا بود
_ولم کن به من دست نزن
۲۲.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.