p22
جونگ کوک:همینطوری..رسیدیم...مواظب خودت باش جوجه
+همچنین جوجه
بعد اینکه پیاده شدم جیمینم همون موقع رسید تهیون تا منو دید اومد طرفم
+سلام عزیزم
تهیون:سلام چاگی این کیه؟
+بادیگاردم
تهیون:پسره جوون نیس؟
+۱۶ سالشه
تهیون:جدی میگی؟
+اره بیا بریم دیگه
تهیون:اصلا بهش نمیخوره
بعد اینکه معلم فارسی درسو داد و زنگ خورد حوصله نداشتم برم حیاط همینطوری رو صندلیم نشسته بودم و میزو نقاشی میکردم جونگ سو و جک اومدن روبروم
جونگ سو:های گرل...ازت خبری نیس
+چه خبری؟
جک:نگاه کن توروخدا...دختر اصلا تهیون میدونی کجاس؟
+مدرسه
جونگ سو:خوب...کجای مدرسه؟
+یاااا من چه بدونم
جک:پسرا دارن اذیتش میکنن
+واسه چی؟
جک:بهتر نیس خودت ببینی؟
+منظورت چیه؟
جونگ سو:من نمیتونم چیزی بگم فقط بخاطر تهیون ناراحتم که خوب توروخدا نشناخت
چیزی نگفتم و از صندلیم بلند شدم و رفتم حیاط به ساختمون مدرسه نگاه کردم با چیزی که دیدم اصلا نمیتونستم کاری کنم بعد به بچه هایی که دستشون گوشی بود و ویدئوی منو جیمینو میدین
توی اون جمعیت دنبال تهیون میگشتم ولی پیداش نکردم رفتم کلاس
_جی..جی هی
جیمین خواست بهم دست بزنه رد دادم و رفتم کلاس کیفمو برداشتم و از مدرسه زدم بیرون تقریبا بیست دیقه زودتر از مدرسه خارج شدم همینطوری از پیاده رو راه میرفتم که یه ماشین از پشت هی بوق میزد حواسم نبود و اصلا بهش نگاه نمیکردم بعد که روی مخم رفت برگشت طرفش
+چی میخوای چی میگیییی
جونگ کوک:چته اومدم دنبالت
+نمیخوام برو
جون کوک:یااا...بیا داخل(درحال بوق زدن)نمیای نه؟اوک
رفتم داخل کوچه یهو جونگ کوک ماشینو جلوی پام ترمز کرد و از ماشین پیاده شد راهمو برعکس کردم که محکم من به طرف خودش برگردوند
جونگ کوک:مگه نمیشنوی؟
+کر نیستما
جونگ کوک:سوارشو برسونمت
+نمیخوام....میخوام هوا بخورم
جونگ کوک:بیا میبرمت جای خوب هوا بخوری
+بزار تو حال خودم باشم
خواستم برم که جونگ کوک منو توی یه لحظه ای بلند کرد
+هیییی بزارتم زمین
منو گذاشت داخل ماشین دیگه واقعا حوصله نداشتم مقاومت کنم
جونگ کوک:رو حرف من حرف نزن
خودش سوار شد و به طرف جاده روند
+کجا میریم؟
جونگ کوک:جایی که همه بهش نیاز دارن
چیزی نگفتم و به نیمرخ بی نقصی که از نزدیک همه چیش قشنگه
جونگ کوک:به چی نگاه میکنی؟
+هیچی
جونگ کوک:اوک هیچی
+کی میرسیم؟
جونگ کوک:هنوز مونده
بعد حدوداً یه ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدم و به اطرافش نگاه کردم اینجا واقعا واقعیه؟
احساس کردم دستام داخل دست یکیه
برگشتم جونگ کوک دستمو گرقته بود و طرف خودش میکشوند به یه درخت بزرگ که فقط یه درخت تک یه درخت رو به خورشید بود رفتیم نزدیکتر و زیر درخت نشستیم زیر درخت سایه بود و باد خنکی میوزید
جونگ کوک:پسندیدی؟
+آره خیلی قشنگهههه.....خوب..حالا نمیخوای بپرسی چیشده؟
جونگ کوک:نه
+هوم؟
جونگ کوک:هم نمیخوام حالتو بد کنم..هم اینکه.میدونم چیشده
+از کجا میدونی
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و بعدش گفت(علامت جونگ کوک رو با&نشون میدم)
&پدرم اونکارو کرده
+چرا بعش چیزی نگفتی؟
&مگه تو پیش من بودی؟مگه من پیش پدرم بودم؟...حالا اینا به کنار...تو واقعا جیمینو دوست داری؟...اگه دوستش داری پس چرا با تهیون قرار میزاری؟(تهیونو همه چیو اونجا میشناسه چون اطلاعات کرده)
+چی میگی
&لطفا واقعیتو بگو...قول میدم بین منو تو بمونه
+قول میدی؟
&اوهوم بیا قول انگشتی
انگشت کوچیکمو با انگشت کوچیکش بهم گره زدیم
+اره..من جیمینو از بچگی دوست دارم...ولی مطمئن بودم که حسم یه طرفه بود وقتی بزرگتر شدم پدرم منو برای درس خوندن به آمریکا فرستاد بعد اینکه ۱۷ سالم شد اومدم به کشور خودم و وقتی که میخواستم به کره بیام به خودم قول دادم که از جیمین متنفر باشم..ولی..ولی نمیدونم چرا جوری ازش بدم اومد که انگار واقعا چند ساله ازش متنفرم ولی بعد چند ماه واقعا فهمیدم اون منو دوست داره..اونم عاشقمه وای مطمئنم اگه پدر مادرم بدونن خوششون نمیاد بعدشم پدرم یه شرکت بزرگ داره اگه بدونه دخترش با یه پسر بچه پایین رابطه داره حتنی واسش بد میشه من الان فهمیدم واقعا نمیتونم از جیمین دست بکشم میخوام بهش بگم که دوستش دارم
جونگ کوک:جی هی بیا از اینجا فرار کنیم
+چی؟منظورت چیه؟
+همچنین جوجه
بعد اینکه پیاده شدم جیمینم همون موقع رسید تهیون تا منو دید اومد طرفم
+سلام عزیزم
تهیون:سلام چاگی این کیه؟
+بادیگاردم
تهیون:پسره جوون نیس؟
+۱۶ سالشه
تهیون:جدی میگی؟
+اره بیا بریم دیگه
تهیون:اصلا بهش نمیخوره
بعد اینکه معلم فارسی درسو داد و زنگ خورد حوصله نداشتم برم حیاط همینطوری رو صندلیم نشسته بودم و میزو نقاشی میکردم جونگ سو و جک اومدن روبروم
جونگ سو:های گرل...ازت خبری نیس
+چه خبری؟
جک:نگاه کن توروخدا...دختر اصلا تهیون میدونی کجاس؟
+مدرسه
جونگ سو:خوب...کجای مدرسه؟
+یاااا من چه بدونم
جک:پسرا دارن اذیتش میکنن
+واسه چی؟
جک:بهتر نیس خودت ببینی؟
+منظورت چیه؟
جونگ سو:من نمیتونم چیزی بگم فقط بخاطر تهیون ناراحتم که خوب توروخدا نشناخت
چیزی نگفتم و از صندلیم بلند شدم و رفتم حیاط به ساختمون مدرسه نگاه کردم با چیزی که دیدم اصلا نمیتونستم کاری کنم بعد به بچه هایی که دستشون گوشی بود و ویدئوی منو جیمینو میدین
توی اون جمعیت دنبال تهیون میگشتم ولی پیداش نکردم رفتم کلاس
_جی..جی هی
جیمین خواست بهم دست بزنه رد دادم و رفتم کلاس کیفمو برداشتم و از مدرسه زدم بیرون تقریبا بیست دیقه زودتر از مدرسه خارج شدم همینطوری از پیاده رو راه میرفتم که یه ماشین از پشت هی بوق میزد حواسم نبود و اصلا بهش نگاه نمیکردم بعد که روی مخم رفت برگشت طرفش
+چی میخوای چی میگیییی
جونگ کوک:چته اومدم دنبالت
+نمیخوام برو
جون کوک:یااا...بیا داخل(درحال بوق زدن)نمیای نه؟اوک
رفتم داخل کوچه یهو جونگ کوک ماشینو جلوی پام ترمز کرد و از ماشین پیاده شد راهمو برعکس کردم که محکم من به طرف خودش برگردوند
جونگ کوک:مگه نمیشنوی؟
+کر نیستما
جونگ کوک:سوارشو برسونمت
+نمیخوام....میخوام هوا بخورم
جونگ کوک:بیا میبرمت جای خوب هوا بخوری
+بزار تو حال خودم باشم
خواستم برم که جونگ کوک منو توی یه لحظه ای بلند کرد
+هیییی بزارتم زمین
منو گذاشت داخل ماشین دیگه واقعا حوصله نداشتم مقاومت کنم
جونگ کوک:رو حرف من حرف نزن
خودش سوار شد و به طرف جاده روند
+کجا میریم؟
جونگ کوک:جایی که همه بهش نیاز دارن
چیزی نگفتم و به نیمرخ بی نقصی که از نزدیک همه چیش قشنگه
جونگ کوک:به چی نگاه میکنی؟
+هیچی
جونگ کوک:اوک هیچی
+کی میرسیم؟
جونگ کوک:هنوز مونده
بعد حدوداً یه ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدم و به اطرافش نگاه کردم اینجا واقعا واقعیه؟
احساس کردم دستام داخل دست یکیه
برگشتم جونگ کوک دستمو گرقته بود و طرف خودش میکشوند به یه درخت بزرگ که فقط یه درخت تک یه درخت رو به خورشید بود رفتیم نزدیکتر و زیر درخت نشستیم زیر درخت سایه بود و باد خنکی میوزید
جونگ کوک:پسندیدی؟
+آره خیلی قشنگهههه.....خوب..حالا نمیخوای بپرسی چیشده؟
جونگ کوک:نه
+هوم؟
جونگ کوک:هم نمیخوام حالتو بد کنم..هم اینکه.میدونم چیشده
+از کجا میدونی
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و بعدش گفت(علامت جونگ کوک رو با&نشون میدم)
&پدرم اونکارو کرده
+چرا بعش چیزی نگفتی؟
&مگه تو پیش من بودی؟مگه من پیش پدرم بودم؟...حالا اینا به کنار...تو واقعا جیمینو دوست داری؟...اگه دوستش داری پس چرا با تهیون قرار میزاری؟(تهیونو همه چیو اونجا میشناسه چون اطلاعات کرده)
+چی میگی
&لطفا واقعیتو بگو...قول میدم بین منو تو بمونه
+قول میدی؟
&اوهوم بیا قول انگشتی
انگشت کوچیکمو با انگشت کوچیکش بهم گره زدیم
+اره..من جیمینو از بچگی دوست دارم...ولی مطمئن بودم که حسم یه طرفه بود وقتی بزرگتر شدم پدرم منو برای درس خوندن به آمریکا فرستاد بعد اینکه ۱۷ سالم شد اومدم به کشور خودم و وقتی که میخواستم به کره بیام به خودم قول دادم که از جیمین متنفر باشم..ولی..ولی نمیدونم چرا جوری ازش بدم اومد که انگار واقعا چند ساله ازش متنفرم ولی بعد چند ماه واقعا فهمیدم اون منو دوست داره..اونم عاشقمه وای مطمئنم اگه پدر مادرم بدونن خوششون نمیاد بعدشم پدرم یه شرکت بزرگ داره اگه بدونه دخترش با یه پسر بچه پایین رابطه داره حتنی واسش بد میشه من الان فهمیدم واقعا نمیتونم از جیمین دست بکشم میخوام بهش بگم که دوستش دارم
جونگ کوک:جی هی بیا از اینجا فرار کنیم
+چی؟منظورت چیه؟
۱۹.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.