فصل ۲
فصل ۲
بازگشت
ویو یونگی
از وقتی که ات مرد افسرده شدم و با هیچ کس حرف نمیزدم پدرم مجبورم کرد که با یه دختر به اسم یونجو ازدواج کنم و الان یه بچه دختره۵ ساله دارم (گایز از مردن ات۷ سال میگذره)خیلی دوسش دارم ولی مادرشو نه
امروزم مثل بقیه روز ها داشت میگذشت که رفتم خونه و با دیدن اعضا ناراحتیم رو فراموش کردم ولی اونا ۷ نفر بودن یه دختر هم بینشون بود.
سلام کردم همه نشستن دختره رفت و کنار تهیونگ نشست....
یونجو به خدمتکار گفت که ۹ تا شربط بیارن
خدمتکار ها شربط آوردن دختره اول کلاهش و در آورد چقدر چشماش آشناست....وقتی ماسکش رو در آورد قلبم شروع کرد به تند تند زدن اون ا.....ات بود چشماش آبی بود هر وقت ناراحت میشد چشماش آبی میشد ولی ات که مرده بود
علامت تهیونگ؛
؛عشقم چرا نمیخوری.......
بازگشت
ویو یونگی
از وقتی که ات مرد افسرده شدم و با هیچ کس حرف نمیزدم پدرم مجبورم کرد که با یه دختر به اسم یونجو ازدواج کنم و الان یه بچه دختره۵ ساله دارم (گایز از مردن ات۷ سال میگذره)خیلی دوسش دارم ولی مادرشو نه
امروزم مثل بقیه روز ها داشت میگذشت که رفتم خونه و با دیدن اعضا ناراحتیم رو فراموش کردم ولی اونا ۷ نفر بودن یه دختر هم بینشون بود.
سلام کردم همه نشستن دختره رفت و کنار تهیونگ نشست....
یونجو به خدمتکار گفت که ۹ تا شربط بیارن
خدمتکار ها شربط آوردن دختره اول کلاهش و در آورد چقدر چشماش آشناست....وقتی ماسکش رو در آورد قلبم شروع کرد به تند تند زدن اون ا.....ات بود چشماش آبی بود هر وقت ناراحت میشد چشماش آبی میشد ولی ات که مرده بود
علامت تهیونگ؛
؛عشقم چرا نمیخوری.......
۳.۰k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.