رمان عشق سیاه،پارت اول:
رمان عشق سیاه،پارت اول:
(سولی)
آآآخخخ هنوزم جای زخمم درد میکنه.با بدبختی از جام بلند شدم و رفتم توی دستشویی.آبی به صورتم زدم و مسواک زدم.اومدم و یه لیوان آب پرتقال خوردم و رفتم توی اتاقم و به تهیونگ زنگ زدم.
+الو ته ته.کجائی؟
×...آآآ...چیززززز...رسیدم.منتظرتم.
+الان میام.
از داخل کمدم یه شلوار جین،تاپ بندی سفید و رویی لی نما پوشیدم.کلتم رو هم گذاشتم توی کمربند مخصوصم.رفتم و برای پاپی(سگ سولی🐶 )غذا گذاشتم.کلیدای خونه رو برداشتم و کتونی هام رو پوشیدم.رفتم بیرون و تهیونگ رو دیدم که برام بوق زد.خواستم برم اون ور خیابون که یهو نزدیک بود یکی بزنه بهم.
+هووووش کجایی چوپون؟!!!گاو ابله نفهم گوساله!میمون سیاه!(😂 )
راهمو کشیدم و رفتم سمت ماشین تهیونگ و سوار شدم.
×بد دهن کی بودی کیم سولی؟!
+تو بانمک!بدو بریم دیر شده.
ماشین رو روشن کرد و رفتیم سمت پاسگاه.امروز قرار بود پرونده ی جدید رو بهمون بدن.راجع یه باند همه جور خلاف به نام(BLACK).از قاچاق مواد گرفته تا آدم کشی.
×هنوز جای تیر درد میکنه؟
+آره ولی تا سه روز دیگه خوب میشه.
این باند خیلی خطرناک بود.به شدت!بالاخره به پاسگاه رسیدیم.پیاده شدیم و از پله های ورودی بالا رفتیم.کارکنان با دیدنمون احترام نظامی میزاشتن.
+آزاد.
رفتیم سمت اتاق رئیس پاسگاه؛آقای شین.در زدیم و وارد شدیم و احترام نظامی گذاشتیم.
^آزاد.بیا خانم کیم(پرونده رو به سمت سولی میگیره)اینم از پرونده ی اصلی.کپیش رو هم میدیم به آقای کیم.(وای کیم تو کیم شد!)
+ممنون.
پرونده رو از آقای شین گرفتم و رفتیم بیرون.از پاسگاه زدیم بیرون و با تهیونگ رفتیم پارک نزدیک پاسگاه.روی سنگ فرشا قدم میزدیم و ور ور میکردیم.(😂 )
+وای تهیونگ نوشته من باید به رئیس باند نزدیک بشم و اطلاعات بدست بیارم!
×خب...😐
+یعنی اصلا به 💩 ات هم نیستم؟!
×این چه حرفیه؟!تو دوستمی سولی!
+خب الان دوستت داره میوفته توی چنگالای ببر ناراحت نیستی؟!
تهیونگ بدبخت سکوت کرده بود و به زمین نگاه میکرد.دستمو دور گردنش انداختم و گفتم:
+بابا بیخیل دادا!من کیم سولیم!از پس این سوسک خلافکار نمیتونم بر بیام به نظرت دادا؟!
تهیونگ سرشو بالا آورد و توی صورتم لبخند مستطیلیه گوگولیش رو زد.امیدوارم بتونم از پس این یکی بر بیام.
×میخوای بریم ناهار بخوریم؟!
+ناهار...آره موافقم!
بلافاصله کم کرد و باهم رفتیم داخل یه رستوران ساده.
○•○•○•○•○•○•○
امروز کلی خسته بودم.نشستم روی مبل و به پرونده نگاهی انداختم.عکسم به رئیس باند افتاد.عجب قیافه ای داشت پدرسگ!(با عرض پوزش)محو چشماش شده بودم.انگاری برام خیلی آشنا بود!اونقدر توی صورتش کاوش کردم که حتی خال زیر لبشم کشف کردم.وای بازم هوا برم داشت!سولیه احمق بیا بیرون...! #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
(سولی)
آآآخخخ هنوزم جای زخمم درد میکنه.با بدبختی از جام بلند شدم و رفتم توی دستشویی.آبی به صورتم زدم و مسواک زدم.اومدم و یه لیوان آب پرتقال خوردم و رفتم توی اتاقم و به تهیونگ زنگ زدم.
+الو ته ته.کجائی؟
×...آآآ...چیززززز...رسیدم.منتظرتم.
+الان میام.
از داخل کمدم یه شلوار جین،تاپ بندی سفید و رویی لی نما پوشیدم.کلتم رو هم گذاشتم توی کمربند مخصوصم.رفتم و برای پاپی(سگ سولی🐶 )غذا گذاشتم.کلیدای خونه رو برداشتم و کتونی هام رو پوشیدم.رفتم بیرون و تهیونگ رو دیدم که برام بوق زد.خواستم برم اون ور خیابون که یهو نزدیک بود یکی بزنه بهم.
+هووووش کجایی چوپون؟!!!گاو ابله نفهم گوساله!میمون سیاه!(😂 )
راهمو کشیدم و رفتم سمت ماشین تهیونگ و سوار شدم.
×بد دهن کی بودی کیم سولی؟!
+تو بانمک!بدو بریم دیر شده.
ماشین رو روشن کرد و رفتیم سمت پاسگاه.امروز قرار بود پرونده ی جدید رو بهمون بدن.راجع یه باند همه جور خلاف به نام(BLACK).از قاچاق مواد گرفته تا آدم کشی.
×هنوز جای تیر درد میکنه؟
+آره ولی تا سه روز دیگه خوب میشه.
این باند خیلی خطرناک بود.به شدت!بالاخره به پاسگاه رسیدیم.پیاده شدیم و از پله های ورودی بالا رفتیم.کارکنان با دیدنمون احترام نظامی میزاشتن.
+آزاد.
رفتیم سمت اتاق رئیس پاسگاه؛آقای شین.در زدیم و وارد شدیم و احترام نظامی گذاشتیم.
^آزاد.بیا خانم کیم(پرونده رو به سمت سولی میگیره)اینم از پرونده ی اصلی.کپیش رو هم میدیم به آقای کیم.(وای کیم تو کیم شد!)
+ممنون.
پرونده رو از آقای شین گرفتم و رفتیم بیرون.از پاسگاه زدیم بیرون و با تهیونگ رفتیم پارک نزدیک پاسگاه.روی سنگ فرشا قدم میزدیم و ور ور میکردیم.(😂 )
+وای تهیونگ نوشته من باید به رئیس باند نزدیک بشم و اطلاعات بدست بیارم!
×خب...😐
+یعنی اصلا به 💩 ات هم نیستم؟!
×این چه حرفیه؟!تو دوستمی سولی!
+خب الان دوستت داره میوفته توی چنگالای ببر ناراحت نیستی؟!
تهیونگ بدبخت سکوت کرده بود و به زمین نگاه میکرد.دستمو دور گردنش انداختم و گفتم:
+بابا بیخیل دادا!من کیم سولیم!از پس این سوسک خلافکار نمیتونم بر بیام به نظرت دادا؟!
تهیونگ سرشو بالا آورد و توی صورتم لبخند مستطیلیه گوگولیش رو زد.امیدوارم بتونم از پس این یکی بر بیام.
×میخوای بریم ناهار بخوریم؟!
+ناهار...آره موافقم!
بلافاصله کم کرد و باهم رفتیم داخل یه رستوران ساده.
○•○•○•○•○•○•○
امروز کلی خسته بودم.نشستم روی مبل و به پرونده نگاهی انداختم.عکسم به رئیس باند افتاد.عجب قیافه ای داشت پدرسگ!(با عرض پوزش)محو چشماش شده بودم.انگاری برام خیلی آشنا بود!اونقدر توی صورتش کاوش کردم که حتی خال زیر لبشم کشف کردم.وای بازم هوا برم داشت!سولیه احمق بیا بیرون...! #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
۷۷.۰k
۰۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.