رمان لطفابخند،پارت دهم:🔞
رمان لطفابخند،پارت دهم:🔞
(گائول)
+وای برووووو!اصلا حوصلشو ندارم!
اومد و روی تخت خودشو انداخت.دستشو گذاشت زیر سرش و روبه من برگشت.منم توی چشماش زل زدم.
_اگر ازت خواهش کنم...قبول میکنی؟!
شکه شدم!اون پسر توی این مدت هیچوقت ازم خواهش نکرده بود!
+خب...چون...خواهش کردی باشه.
فکر کردم خوشحال میشه یا حداقل میخنده...ولی اون خیلی پوکر رفت پشت پرده تا لباساش رو عوض کنه.اون پسر که حتی منو دوست نداره...پس من چرا دیوونه ی اون پسرم؟!گوشیم رو از میز عسلی کنار تخت برداشتم و زنگ زدم به تهیونگ.
+الو؟!ته ته اونجائی؟!
×نه پ خونه عمم!
+هه هه هه.میخواستم یچیزی رو بهت بگم...
×میشنوم گوگولی گربه کوچولو...
+تهیونگ...خیلی خیلی خیلی...دوست دارم.
(هوسوک)
با شنیدن حرف گائول،توی حالتی که بودم خشکم زد...
یعنی اون توی این مدت از رفتار من متوجه علاقم بهش نشده؟!با درد چشمام رو بستم و کمربند رو سفت کردم.(عرررر کمربندشو سفت کرد😭 گائول چرا سکته نمیزنه؟!)کتم رو پوشیدم و رفتم بیرون که دیدم داره با ناز با تهیونگ حرف میزنه.سعی کردم عادی باشم و رفتارم الان هرچیزی بود،بغییر از عادی.
_میخوای لباست رو عوض کنی برو من منتظرتم.
(گائول)
دیدم هوسوک اومد و بهم گفت که برم لباس عوض کنم.با تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم چمدونم رو باز کردم و یه لباس مشکی کوتاه پشت باز پوشیدم.کفش پاشنه بلند مشکی.موهامم شونه زدم و ریختم دورم یه کیف کوچک دستی که یونگی برام گرفته بود،گوشی و یه رژ لب گذاشتم توش.از همون رژ قرمز جیغ زدم به لبام و عطر تحریک کننده ی هلو زدم.رفتم بیرون و روبه روی هوسوک ایستادم.
+چطور شدم؟...
(هوسوک)
با شنیدن صداش به بالام نگاه کردم که انگار آتنا(الهه زیبایی یونان)رو دیده بودم.(آتنا با توئه😂 )بلند شدم و دستی توی موهام کشیدم و هوووف با صدایی بیرون دادم.
_میخوای با این تیپ بیای؟!
+چشه؟!
_چش نیست گوشه!
رفتم و هلش دادم که خورد به در.برعکسش کردم و دستاش رو از پشت قفل کردم.الان کمر لختش کاملا در دسترسم بود.با دست آزادم موهای ریخته روی کمرش رو دادم کنار.آروم لبام رو روی کمر لختش کشیدم و گهگاهی بوسه ای روش میزدم.بوی تنش رو استشمام کردم.همه چیزش منو یاد یه خاطره ی کهنه و تار عنکبوت بسته میندازه.اما غبارش انقدر زیاده که نمیشه دیدش.سرم رو روی شونش گذاشتم و سرم رو توی فکش فرو دادم و گاز گرفتم.با صدای جیغش فهمیدم هم اولین بارشه و هم به گریه افتاده و ترسیده.برگندودمش و توی آغوشم کشیدمش.از شدت گریه کتم خیس شده بود.بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و کنارش نشستم و موهاشو نوازش میکردم.
_از من ناراحت نباش...من...دو...دوست دارم گائول...راستش از همون روز اول که دیدمت دلم لرزید...ولی این اواخر بیشتر شد... #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
(گائول)
+وای برووووو!اصلا حوصلشو ندارم!
اومد و روی تخت خودشو انداخت.دستشو گذاشت زیر سرش و روبه من برگشت.منم توی چشماش زل زدم.
_اگر ازت خواهش کنم...قبول میکنی؟!
شکه شدم!اون پسر توی این مدت هیچوقت ازم خواهش نکرده بود!
+خب...چون...خواهش کردی باشه.
فکر کردم خوشحال میشه یا حداقل میخنده...ولی اون خیلی پوکر رفت پشت پرده تا لباساش رو عوض کنه.اون پسر که حتی منو دوست نداره...پس من چرا دیوونه ی اون پسرم؟!گوشیم رو از میز عسلی کنار تخت برداشتم و زنگ زدم به تهیونگ.
+الو؟!ته ته اونجائی؟!
×نه پ خونه عمم!
+هه هه هه.میخواستم یچیزی رو بهت بگم...
×میشنوم گوگولی گربه کوچولو...
+تهیونگ...خیلی خیلی خیلی...دوست دارم.
(هوسوک)
با شنیدن حرف گائول،توی حالتی که بودم خشکم زد...
یعنی اون توی این مدت از رفتار من متوجه علاقم بهش نشده؟!با درد چشمام رو بستم و کمربند رو سفت کردم.(عرررر کمربندشو سفت کرد😭 گائول چرا سکته نمیزنه؟!)کتم رو پوشیدم و رفتم بیرون که دیدم داره با ناز با تهیونگ حرف میزنه.سعی کردم عادی باشم و رفتارم الان هرچیزی بود،بغییر از عادی.
_میخوای لباست رو عوض کنی برو من منتظرتم.
(گائول)
دیدم هوسوک اومد و بهم گفت که برم لباس عوض کنم.با تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم چمدونم رو باز کردم و یه لباس مشکی کوتاه پشت باز پوشیدم.کفش پاشنه بلند مشکی.موهامم شونه زدم و ریختم دورم یه کیف کوچک دستی که یونگی برام گرفته بود،گوشی و یه رژ لب گذاشتم توش.از همون رژ قرمز جیغ زدم به لبام و عطر تحریک کننده ی هلو زدم.رفتم بیرون و روبه روی هوسوک ایستادم.
+چطور شدم؟...
(هوسوک)
با شنیدن صداش به بالام نگاه کردم که انگار آتنا(الهه زیبایی یونان)رو دیده بودم.(آتنا با توئه😂 )بلند شدم و دستی توی موهام کشیدم و هوووف با صدایی بیرون دادم.
_میخوای با این تیپ بیای؟!
+چشه؟!
_چش نیست گوشه!
رفتم و هلش دادم که خورد به در.برعکسش کردم و دستاش رو از پشت قفل کردم.الان کمر لختش کاملا در دسترسم بود.با دست آزادم موهای ریخته روی کمرش رو دادم کنار.آروم لبام رو روی کمر لختش کشیدم و گهگاهی بوسه ای روش میزدم.بوی تنش رو استشمام کردم.همه چیزش منو یاد یه خاطره ی کهنه و تار عنکبوت بسته میندازه.اما غبارش انقدر زیاده که نمیشه دیدش.سرم رو روی شونش گذاشتم و سرم رو توی فکش فرو دادم و گاز گرفتم.با صدای جیغش فهمیدم هم اولین بارشه و هم به گریه افتاده و ترسیده.برگندودمش و توی آغوشم کشیدمش.از شدت گریه کتم خیس شده بود.بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و کنارش نشستم و موهاشو نوازش میکردم.
_از من ناراحت نباش...من...دو...دوست دارم گائول...راستش از همون روز اول که دیدمت دلم لرزید...ولی این اواخر بیشتر شد... #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
۷۴.۵k
۰۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.