ویو کوک
ویو کوک
داشتیم راه میرفتم لب ساحل و با یونگ حرف میزدم ولی همش فکرم درگیر اینک کی ات حالش خوب شد یعنی منو یادش چطوری با یونگ اشنا شده اصن
کوک:یونگ ی سوال
کوک:تو و ات چطوری اشنا شدین
یونگ...
فلش بک شب اشنایی
داشتم رانندگی میکردم یهو زدم یه زنه رفتم پایین دیدم زخمی شده
ات:ایییی چیکار کردی مگ کوری
یونگ:ببخشید بخدا حواسم نبود میخاین ببرمتون بیمارستان
ات:نه نمیخاد فقد منو برسون خونه
یونگ:چشم
یونگ کمکم کرد سوار ماشین شدم
رسیدم خونه رفتم در بزنم که مامان دم در بود
مامان ات:واییییی چی شده حالت خوبه
ات:اره اره (ماجرا تعریف کردم برای مامانم)
مامان:پسرم بیا. داخل شام پیش ما باش
یونگ:نه ممنون مزاحمتون نمیشم
ات:😐😐😐(قیافم اينجوری بود چرا پسری که نمیشناسی دعوت میکنی تو خونه اخع)
مامان:بیا دیگه
پسره پرو اومد تو خونه واااا هوففف
زمان حال
جونگکوک:اها بریم کافه
ات:اره گشنم شده
دست یونگ گرفتم
ویو کوک
دیدم بینا ناراحته دستش گرفتم اروم تو گوشش گفتم
جونگکوک:عزیزم ناراحت نباش من تورو دوست دارم خب یادت نره اینو
همش دارم پارت جدید مینویسم😂
داشتیم راه میرفتم لب ساحل و با یونگ حرف میزدم ولی همش فکرم درگیر اینک کی ات حالش خوب شد یعنی منو یادش چطوری با یونگ اشنا شده اصن
کوک:یونگ ی سوال
کوک:تو و ات چطوری اشنا شدین
یونگ...
فلش بک شب اشنایی
داشتم رانندگی میکردم یهو زدم یه زنه رفتم پایین دیدم زخمی شده
ات:ایییی چیکار کردی مگ کوری
یونگ:ببخشید بخدا حواسم نبود میخاین ببرمتون بیمارستان
ات:نه نمیخاد فقد منو برسون خونه
یونگ:چشم
یونگ کمکم کرد سوار ماشین شدم
رسیدم خونه رفتم در بزنم که مامان دم در بود
مامان ات:واییییی چی شده حالت خوبه
ات:اره اره (ماجرا تعریف کردم برای مامانم)
مامان:پسرم بیا. داخل شام پیش ما باش
یونگ:نه ممنون مزاحمتون نمیشم
ات:😐😐😐(قیافم اينجوری بود چرا پسری که نمیشناسی دعوت میکنی تو خونه اخع)
مامان:بیا دیگه
پسره پرو اومد تو خونه واااا هوففف
زمان حال
جونگکوک:اها بریم کافه
ات:اره گشنم شده
دست یونگ گرفتم
ویو کوک
دیدم بینا ناراحته دستش گرفتم اروم تو گوشش گفتم
جونگکوک:عزیزم ناراحت نباش من تورو دوست دارم خب یادت نره اینو
همش دارم پارت جدید مینویسم😂
۴.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.