من دوستت دارم دیونه پارت۳۲ -قشنگم اگه نیایی باباباهات قهر
من دوستت دارم دیونه #پارت۳۲ # -قشنگم اگه نیایی باباباهات قهر میشه....دوست داری قهر بشه...نگاهی به آسمان انداخت.بعدسرشوپایین آوردو دقیق به من نگاه کردوگفت:
-نه...
الهی دورت بگردم که باباتو اینقدردوست داری ..پس بریم داخل تا قهر نشدم.جلوترازاون راه افتادم اونم پشت سرم میومد..نگاهی بهش انداختم خیس آب شده بودچتریاش چسپیده بود به صورتش..ودماغ کوچولوش قرمز شده.بود..لبخندی زدموسریع بردمش داخل...نیلوفر محمدی به سمتمون امد ...
-این چرااینجوریه؟؟؟
-زیر بارون بود..ببر لباساشو عوض کن..نگاهی به من انداخت..
-خودتونم که خیس شدین؟؟
-اشکال نداره شما اینو زود ببر که سرمانخوره.سرشو تکون داد و با رویا رفتن داخل اتاق.باعجله خودمو به اتاق پرستارا رسوندم ودستامو جلوی بخاری گرفتم.سروش احدی یکی از پرستارای همیشه اخمو چند باری هم بخاطر پرستاری از رویا بهم کنایه زده بود ولی من اصلا به روی مبارکم نمیاوردم روی صندلی نشسته بودداشت چای میخوردبادیدن من نیشخندی زدوگفت:
-آخی عمویی بیرون داشتی آب بازی میکردی بااون دختره حتما خیلی خوش گذشته برات .بایدم خوش بگذره اگه منم شب وروزمو باهمچین لوبتی بگذرونم بهم خوش می..نذاشتم ادامه ای حرفشو بزنه بااخم یقه ای پیرهنشو گرفتم وبلندش کردم.
-ببین پسره ای مزخرف اگه یبار دیگه .فقط یبار دیگه بانیش وکنایه بامن حرف بزنی یا بخوای تیکه بندازی دندوناتو خورد میکنم تو دهنت.نیلوفر ودوتا از پرستارا داخل اتاق شدن و بادیدن ماهینی گفتن.
درضمن من یه پرستارم وبرای خوب شدن مریضم هر کاری میکنم.شنیدی هرکاری.دیدم چیزی نگفت بادادگفتم:نشنیدم .شنیدی یانه.؟؟؟
-بااخم کلشو تکون داد.یقشو ول کردموباعجله از اتاق بیرون امدم
خیلی عصبی بودم ازاون عصبیایی که هرکی چیزی میگفت پاچشو میگرفتم...پسره ای از خود راضی بیشعور باخودش چی فکر کرده ...رویاجلوم قرارگرفت..
-بابامن....به سمتی هلش دادم وباعجله از راه پله پایین رفتم...پسره ای احمق حالا که اینطوره اونقدر میام بارویا جلو چشمت میچرخم تا بترکی..
-پسره ای بیشعور به من میگه ..آخی عمویی خوش گذشت آب بازیت بادختره اگه منم باهمچین لوبتی بودم خوش میگذشت...خب به تو چه پسره ای عقده ای ...خب خره این لوبتی که الان داره مثل پروانه دورمن میگرده بیماره روان درست حسابی نداره ...اگه حالش خوب بود که نگاه چپم به من نمینداخت ..امیر در حالیکه میخندید گفت:
-نه این دختر دخترای دیگه هم نگاه چپ بهت نمیندازن ...
-هر هر از خداشونم باشه...پسر به این آقایی..
-خیلی کنجکاو شدم دختره رو ببینم...
-فردا بیا میبینیش ...
-فرداکاردارم باید برم جایی پس فردا میام...
-شب تا ساعت چند اونجایی.؟؟.امیر که منظورمو گرفت تای ابروشو بالا دادوگفت:
نویسنده:S
-نه...
الهی دورت بگردم که باباتو اینقدردوست داری ..پس بریم داخل تا قهر نشدم.جلوترازاون راه افتادم اونم پشت سرم میومد..نگاهی بهش انداختم خیس آب شده بودچتریاش چسپیده بود به صورتش..ودماغ کوچولوش قرمز شده.بود..لبخندی زدموسریع بردمش داخل...نیلوفر محمدی به سمتمون امد ...
-این چرااینجوریه؟؟؟
-زیر بارون بود..ببر لباساشو عوض کن..نگاهی به من انداخت..
-خودتونم که خیس شدین؟؟
-اشکال نداره شما اینو زود ببر که سرمانخوره.سرشو تکون داد و با رویا رفتن داخل اتاق.باعجله خودمو به اتاق پرستارا رسوندم ودستامو جلوی بخاری گرفتم.سروش احدی یکی از پرستارای همیشه اخمو چند باری هم بخاطر پرستاری از رویا بهم کنایه زده بود ولی من اصلا به روی مبارکم نمیاوردم روی صندلی نشسته بودداشت چای میخوردبادیدن من نیشخندی زدوگفت:
-آخی عمویی بیرون داشتی آب بازی میکردی بااون دختره حتما خیلی خوش گذشته برات .بایدم خوش بگذره اگه منم شب وروزمو باهمچین لوبتی بگذرونم بهم خوش می..نذاشتم ادامه ای حرفشو بزنه بااخم یقه ای پیرهنشو گرفتم وبلندش کردم.
-ببین پسره ای مزخرف اگه یبار دیگه .فقط یبار دیگه بانیش وکنایه بامن حرف بزنی یا بخوای تیکه بندازی دندوناتو خورد میکنم تو دهنت.نیلوفر ودوتا از پرستارا داخل اتاق شدن و بادیدن ماهینی گفتن.
درضمن من یه پرستارم وبرای خوب شدن مریضم هر کاری میکنم.شنیدی هرکاری.دیدم چیزی نگفت بادادگفتم:نشنیدم .شنیدی یانه.؟؟؟
-بااخم کلشو تکون داد.یقشو ول کردموباعجله از اتاق بیرون امدم
خیلی عصبی بودم ازاون عصبیایی که هرکی چیزی میگفت پاچشو میگرفتم...پسره ای از خود راضی بیشعور باخودش چی فکر کرده ...رویاجلوم قرارگرفت..
-بابامن....به سمتی هلش دادم وباعجله از راه پله پایین رفتم...پسره ای احمق حالا که اینطوره اونقدر میام بارویا جلو چشمت میچرخم تا بترکی..
-پسره ای بیشعور به من میگه ..آخی عمویی خوش گذشت آب بازیت بادختره اگه منم باهمچین لوبتی بودم خوش میگذشت...خب به تو چه پسره ای عقده ای ...خب خره این لوبتی که الان داره مثل پروانه دورمن میگرده بیماره روان درست حسابی نداره ...اگه حالش خوب بود که نگاه چپم به من نمینداخت ..امیر در حالیکه میخندید گفت:
-نه این دختر دخترای دیگه هم نگاه چپ بهت نمیندازن ...
-هر هر از خداشونم باشه...پسر به این آقایی..
-خیلی کنجکاو شدم دختره رو ببینم...
-فردا بیا میبینیش ...
-فرداکاردارم باید برم جایی پس فردا میام...
-شب تا ساعت چند اونجایی.؟؟.امیر که منظورمو گرفت تای ابروشو بالا دادوگفت:
نویسنده:S
۱۱.۳k
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.