(قسمت 12 پارت اخر )
(قسمت_12_پارت_اخر_)
[دوسال بعد..........]
توی خونه خیلی شلوغ بود خانواده ها همه دور هم جمع شده بودن اومده بودن که واسه سه روز بمونن امروز قراره که برگرد همه توی حیاط وایساده بودیم و میخاستیم بدرقشون کنیم همه درحال خداحافظی بودن
+پسرم حواست خوب به ماهتیسا باشه ها اذیتش نکنی یه وقت ها
_مادر من بنده ده هزار بار گفتم اگه اذیتش کردم خودت کلم رو بکن.... همه خندیدن بعد از خداحافظی همه راهی خون هاشون شدن
_هوف ماهتیسا دوباره تنها شدیم همه رفتن..... لبام رو کج کردم ماهتیسا خندید
+نگران نباش عزیزم از این به بعد خونمون پر از صدای بچه میشه..... گیج و با تعجب بهش نگاه کردم
_چی گفتی؟!.... خندید دوتا دستاش رو دور گردنم کرد منم مثل ماست ایستاده بودم بهش نگاه میکردم که یهویی داد زد
+ارساااان دارییی بابااااا میشییی منم دارممم مامااان میشممم....ذوق کرده بودم با خوشحالی به ماهتیسا نگاه کردم
_عشقم خیلی خوشحالم.... روی دوتا دستام بلندش کردم دور خونه میچرخوندمش بلند بلند میخندید که مهربان خانوم با نگرانی اومد
+واای آقا مراقب باشین بچه آسیب نبینه... با ترس آروم ماهتیسارو گذاشتم زمین
+مهربان جونم نگران نباش چیزی نمیشه... مهربان خانوم یه نفس راحتی کشید و رفت
+تو چطوری نفهمیدی من باردارم؟
_نمیدونم وایسا تا چک کنم... گوشم رو گذاشتم روی شکمه ماهتیسا
+چیکار میکنی آرسان
_وای داره لگد میزنه...... دوتامون خندیدیم پیشونیم رو به پیشونیه ماهتیسا چسبوندم و آروم گفتم
_ازت ممنونم بخاطره این آرامش
+منم از تو ممنونم....لباش رو آروم بوسیدم و این حس رو هیچ وقت فراموش نمیکنم
ꦿپـــایــانꦿ
[دوسال بعد..........]
توی خونه خیلی شلوغ بود خانواده ها همه دور هم جمع شده بودن اومده بودن که واسه سه روز بمونن امروز قراره که برگرد همه توی حیاط وایساده بودیم و میخاستیم بدرقشون کنیم همه درحال خداحافظی بودن
+پسرم حواست خوب به ماهتیسا باشه ها اذیتش نکنی یه وقت ها
_مادر من بنده ده هزار بار گفتم اگه اذیتش کردم خودت کلم رو بکن.... همه خندیدن بعد از خداحافظی همه راهی خون هاشون شدن
_هوف ماهتیسا دوباره تنها شدیم همه رفتن..... لبام رو کج کردم ماهتیسا خندید
+نگران نباش عزیزم از این به بعد خونمون پر از صدای بچه میشه..... گیج و با تعجب بهش نگاه کردم
_چی گفتی؟!.... خندید دوتا دستاش رو دور گردنم کرد منم مثل ماست ایستاده بودم بهش نگاه میکردم که یهویی داد زد
+ارساااان دارییی بابااااا میشییی منم دارممم مامااان میشممم....ذوق کرده بودم با خوشحالی به ماهتیسا نگاه کردم
_عشقم خیلی خوشحالم.... روی دوتا دستام بلندش کردم دور خونه میچرخوندمش بلند بلند میخندید که مهربان خانوم با نگرانی اومد
+واای آقا مراقب باشین بچه آسیب نبینه... با ترس آروم ماهتیسارو گذاشتم زمین
+مهربان جونم نگران نباش چیزی نمیشه... مهربان خانوم یه نفس راحتی کشید و رفت
+تو چطوری نفهمیدی من باردارم؟
_نمیدونم وایسا تا چک کنم... گوشم رو گذاشتم روی شکمه ماهتیسا
+چیکار میکنی آرسان
_وای داره لگد میزنه...... دوتامون خندیدیم پیشونیم رو به پیشونیه ماهتیسا چسبوندم و آروم گفتم
_ازت ممنونم بخاطره این آرامش
+منم از تو ممنونم....لباش رو آروم بوسیدم و این حس رو هیچ وقت فراموش نمیکنم
ꦿپـــایــانꦿ
۴.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.