پارت 6
پارت 6
عشق شرین
ویو یونا
الکی گفتم میرم خونه مامانم ولی میرم خونه دوست پسرم من اصلا تهیونگ دوست ندارم بخاطره پدرم گفته باید پولایه تهیونگ ماله پدرم بشه من با احساسات تهیونگ دارم بازی میکنم ولی برام مهم نیست( خودم مینویسم خودمم دلم میخواد یونارو پاره کنم)
ویو تهیونگ
الان فقط منو ات تویه خونه بودیم بقیه رفته بودن مرخصی الان 5 ساعتی میشه که زیرزمین هس رفتم ببینم چیکار میکنه
دیدم یه جا نشسته فقط به دیوار نگاه میکنه
تهیونگ: حالت جا اومد (نشخند)
ات: اره جا اومد کله زندگیم پلی شد (لبخد)
تهیونگ: فکر نمیکردم انقدر دختره قوی باشی
ات: منم فکر نمیکردم انقدر ادمه عوضی باشی که سری باور میکنی (نشخند)
تهیونگ: هی کوچولو مواظب حرفات باش فهمیدی (چونیه ات میگیره)
ات: مواظب حرفام هستم ولی تو حواست نیست که چه کسی داره بازیت میده کیم تهیونگ
تهیونگ: یه بار دیگه بگی کیم تهیونگ یه جوری شکنجت میدم که دیگه جون حرف زدن نداری
ات: ببخشید اقایه کیم حواست نیست که چه کسی داره بازیت میده
تهیونگ: مثل کی (نشخند)
ات: من اسمشو نمیگم ولی خودت میفهمی (نشخند)
تهیونگ: خیلی خب خانوم کوچولو دوروز اینجا هستی تا ببینی با چه کسی داری درمیفتی
ات: دوروز کم نیست اگر اینجوری هس باشه
من مشکلی ندارم (لبخند)
تهیونگ: موندم چجوری تا اینجا دوام اوردی هر دختری بود سری گریه میکرد و به التماس افتادن میوفتاد
ات: اگر داستانه منو بشنوی پشمات میریزه خشگله (خنده)
تهیونگ: ازون چیزی که فکر میکردم خفن تری دختر (نشخند)
ات: ممنون (نشخند)
تهیونگ رفت بالا تویه اتاق کارش
تهیونگ: پس یونا کجاست الان ۷ ساعت که نیست نکنه اتفاقی براش افتاده
زنگ میزنه بهش ولی جواب نمیده
تهیونگ: یعنی کجاست
پرش زمانی ساعت 12 شب
یونا وارده خونه میشه یهو تهیونگ ظاهر میشه
یونا: عه تهیونگ مگه نخوابیدی
تهیونگ: کجا بودی (ترسناک)
یونا: رفته بودم خونه مادرم حالش بد شد بردمش بیمارستان تا الان بیمارستان بودم
(اما مادرش که حالش خوبه
تهیونگ تویه دلش میگه)
تهیونگ: اها باشه بریم بخوابیم
یونا: اره بریم من خستمه
رفتن خوابیدن
ویو ات
من خوابم نبرد تا صبح بیدار بودم
که دیدم یونا با یه سینی پر غذا اومد میدونستم یه نقشی داره
یونا: سلام ات ببخشید بابت این اتفاق (لوس)
ات: یه دفعه مهربون شدی
یونا: اره دیگه ما دخترا باید هوایه همو داشته باشیم (از خود راضی)
ات: برام غذا اوردی
یونا: اره بیا بخور (نشست کناره ات)
ات لیوان شیرو برداشت همین که میخواست بخورتش یونا مثل جادوگر نگاه میکرد تصمیم گرفت نخورتش
ات: اول تو بخور (لبخند)
یونا: من خوردم تو بخور
ات: من صبحا شیره گرم میخورم شیر سرد نمیخورم
یونا: ببخشید نمیدونستم (حرص)
ات: توین شیر مواد بیهوشی ریختی
#تهیونگ
عشق شرین
ویو یونا
الکی گفتم میرم خونه مامانم ولی میرم خونه دوست پسرم من اصلا تهیونگ دوست ندارم بخاطره پدرم گفته باید پولایه تهیونگ ماله پدرم بشه من با احساسات تهیونگ دارم بازی میکنم ولی برام مهم نیست( خودم مینویسم خودمم دلم میخواد یونارو پاره کنم)
ویو تهیونگ
الان فقط منو ات تویه خونه بودیم بقیه رفته بودن مرخصی الان 5 ساعتی میشه که زیرزمین هس رفتم ببینم چیکار میکنه
دیدم یه جا نشسته فقط به دیوار نگاه میکنه
تهیونگ: حالت جا اومد (نشخند)
ات: اره جا اومد کله زندگیم پلی شد (لبخد)
تهیونگ: فکر نمیکردم انقدر دختره قوی باشی
ات: منم فکر نمیکردم انقدر ادمه عوضی باشی که سری باور میکنی (نشخند)
تهیونگ: هی کوچولو مواظب حرفات باش فهمیدی (چونیه ات میگیره)
ات: مواظب حرفام هستم ولی تو حواست نیست که چه کسی داره بازیت میده کیم تهیونگ
تهیونگ: یه بار دیگه بگی کیم تهیونگ یه جوری شکنجت میدم که دیگه جون حرف زدن نداری
ات: ببخشید اقایه کیم حواست نیست که چه کسی داره بازیت میده
تهیونگ: مثل کی (نشخند)
ات: من اسمشو نمیگم ولی خودت میفهمی (نشخند)
تهیونگ: خیلی خب خانوم کوچولو دوروز اینجا هستی تا ببینی با چه کسی داری درمیفتی
ات: دوروز کم نیست اگر اینجوری هس باشه
من مشکلی ندارم (لبخند)
تهیونگ: موندم چجوری تا اینجا دوام اوردی هر دختری بود سری گریه میکرد و به التماس افتادن میوفتاد
ات: اگر داستانه منو بشنوی پشمات میریزه خشگله (خنده)
تهیونگ: ازون چیزی که فکر میکردم خفن تری دختر (نشخند)
ات: ممنون (نشخند)
تهیونگ رفت بالا تویه اتاق کارش
تهیونگ: پس یونا کجاست الان ۷ ساعت که نیست نکنه اتفاقی براش افتاده
زنگ میزنه بهش ولی جواب نمیده
تهیونگ: یعنی کجاست
پرش زمانی ساعت 12 شب
یونا وارده خونه میشه یهو تهیونگ ظاهر میشه
یونا: عه تهیونگ مگه نخوابیدی
تهیونگ: کجا بودی (ترسناک)
یونا: رفته بودم خونه مادرم حالش بد شد بردمش بیمارستان تا الان بیمارستان بودم
(اما مادرش که حالش خوبه
تهیونگ تویه دلش میگه)
تهیونگ: اها باشه بریم بخوابیم
یونا: اره بریم من خستمه
رفتن خوابیدن
ویو ات
من خوابم نبرد تا صبح بیدار بودم
که دیدم یونا با یه سینی پر غذا اومد میدونستم یه نقشی داره
یونا: سلام ات ببخشید بابت این اتفاق (لوس)
ات: یه دفعه مهربون شدی
یونا: اره دیگه ما دخترا باید هوایه همو داشته باشیم (از خود راضی)
ات: برام غذا اوردی
یونا: اره بیا بخور (نشست کناره ات)
ات لیوان شیرو برداشت همین که میخواست بخورتش یونا مثل جادوگر نگاه میکرد تصمیم گرفت نخورتش
ات: اول تو بخور (لبخند)
یونا: من خوردم تو بخور
ات: من صبحا شیره گرم میخورم شیر سرد نمیخورم
یونا: ببخشید نمیدونستم (حرص)
ات: توین شیر مواد بیهوشی ریختی
#تهیونگ
۱۰.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.