رمان :فکر کردی اگه برگردی خوشحال می شه اما ...
رمان :فکر کردی اگه برگردی خوشحال می شه اما ...
از زبون جیمین :رفتم تو ماشین و اومدم دیدم همه دارن به یه جا نگاه میکنن رد نگاشون رو گرفتم که رسیدم به آن اون تو آتیش چیکار میکنه؟
از زبون راوی :جیمین اومد بره بالا که پسرا جلوشو گرفتن
جیمین :چیکار میکنین؟(با داد)
نامجون:نمی بینی آتیشه نمی تونی بری
جیمین :ات اون بالاست خطرناکه
«ات هرچی سعی میکنه پنجره رو باز کنه پنجره قفله »
ات:جیمین (با داد و گریه )
جیمین از اونجایی که نمیتونست کاری برای فرشتش انجام بده افتاد زمین و شروع کرد گریه کردن دوباره به پنجره نگاه کرد اما این دفعه ات نبود
فردا
از زبون جیمین
قرار نبود انقدر زود ترکم کنی لطفاً برگرد اگه تو نیای من میام پیشت
جیمین :خونه ی جدیدت رو دوست داری (با گریه )
یک سال بعد
سر تمرین
جیمین :من رفتم
نامجون :کجا ؟ منم باهات میام
جیمین :نگران نباش این دفعه بار نمیرم
رفتم خونه که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم
جیمین :الو بله
شوگا:سلام بیا تمرین داریم
جیمین :حال ندارم (و قطع کرد )
رفتم سر قبر ات
جیمین :سلام بیبی هم خوبی؟دلم برات تنگ شده مثلاً امروز سالگرد ازدواجمونه خیلی بی معرفتی تو قول دادی زدی زیرش میفهمی میفهمی با من چیکار کردی (با داد)
که یهو دستی رو شونم قرار گرفت برگشتم دیدم
از زبون جیمین :رفتم تو ماشین و اومدم دیدم همه دارن به یه جا نگاه میکنن رد نگاشون رو گرفتم که رسیدم به آن اون تو آتیش چیکار میکنه؟
از زبون راوی :جیمین اومد بره بالا که پسرا جلوشو گرفتن
جیمین :چیکار میکنین؟(با داد)
نامجون:نمی بینی آتیشه نمی تونی بری
جیمین :ات اون بالاست خطرناکه
«ات هرچی سعی میکنه پنجره رو باز کنه پنجره قفله »
ات:جیمین (با داد و گریه )
جیمین از اونجایی که نمیتونست کاری برای فرشتش انجام بده افتاد زمین و شروع کرد گریه کردن دوباره به پنجره نگاه کرد اما این دفعه ات نبود
فردا
از زبون جیمین
قرار نبود انقدر زود ترکم کنی لطفاً برگرد اگه تو نیای من میام پیشت
جیمین :خونه ی جدیدت رو دوست داری (با گریه )
یک سال بعد
سر تمرین
جیمین :من رفتم
نامجون :کجا ؟ منم باهات میام
جیمین :نگران نباش این دفعه بار نمیرم
رفتم خونه که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم
جیمین :الو بله
شوگا:سلام بیا تمرین داریم
جیمین :حال ندارم (و قطع کرد )
رفتم سر قبر ات
جیمین :سلام بیبی هم خوبی؟دلم برات تنگ شده مثلاً امروز سالگرد ازدواجمونه خیلی بی معرفتی تو قول دادی زدی زیرش میفهمی میفهمی با من چیکار کردی (با داد)
که یهو دستی رو شونم قرار گرفت برگشتم دیدم
۹.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.