رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما ...
رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما ...
جیمین :ای کاش عروسی زود تموم بشه چون نمی تونم زیاد تحمل کنم
ات:جان !
جیمین :هیچی بریم؟
ات:بریم رسیدیم دم تالار که پسرا اومدن دم ماشین
جیهوپ:سلام بر زن داداش خوشگلم
ات:س..سلام
نامجون:چرا نفس نفس می زنی ؟
جیمین :استرس گرفته
تهیونگ:استرس برای چی ؟
ات:نمیدونم بریم تو سرده
جیمین :بریم
رفتیم تو بله رو گفتیم همو بوسیدم همه داشتن میرقصیدن منو جیمینم نشسته بودیم
جیمین :میگم (آروم)
ات:بله
جیمین :دوستت نمی یاد ؟
ات:مجبور شد بره کره اما کادوی عروسیم رو داد
جیمین :چی داد ؟
ات:تو خونست بعد نشونت میدم
جیمین :میگم من برم و بیام
ات:باشه برو
داشتم بقیه رو میدیدم که یه خانومی اومد
خانم ::ببخشید
ات:بله
خانم :آقای پارک گفتن برید طبقه ی آخر
ات:چرا؟
خانم :نمی دونم
«فکر کنم میخواد سوپرایزم کنه »
رفتم طبقه ی بالا که یهو در بسته شد و سالن آتیش گرفت
جیمین :ای کاش عروسی زود تموم بشه چون نمی تونم زیاد تحمل کنم
ات:جان !
جیمین :هیچی بریم؟
ات:بریم رسیدیم دم تالار که پسرا اومدن دم ماشین
جیهوپ:سلام بر زن داداش خوشگلم
ات:س..سلام
نامجون:چرا نفس نفس می زنی ؟
جیمین :استرس گرفته
تهیونگ:استرس برای چی ؟
ات:نمیدونم بریم تو سرده
جیمین :بریم
رفتیم تو بله رو گفتیم همو بوسیدم همه داشتن میرقصیدن منو جیمینم نشسته بودیم
جیمین :میگم (آروم)
ات:بله
جیمین :دوستت نمی یاد ؟
ات:مجبور شد بره کره اما کادوی عروسیم رو داد
جیمین :چی داد ؟
ات:تو خونست بعد نشونت میدم
جیمین :میگم من برم و بیام
ات:باشه برو
داشتم بقیه رو میدیدم که یه خانومی اومد
خانم ::ببخشید
ات:بله
خانم :آقای پارک گفتن برید طبقه ی آخر
ات:چرا؟
خانم :نمی دونم
«فکر کنم میخواد سوپرایزم کنه »
رفتم طبقه ی بالا که یهو در بسته شد و سالن آتیش گرفت
۸.۷k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.