پرستار بچه(پارت ۲)
پرستار بچه(پارت ۲)
باهم رفتیم پایین
بابام . چی شد جوونا به نتیجه رسیدین
* بله ما میخوام باهم ازدواج کنیم
مادر جیمین . چه خوب دخترم ماهم داشتیم درباره این صحبت میکردیم که اگه خواستین ازدواج کنین آخر این هفته عروسی باشه
* چ.....چی ولی خیلی زوده
مامانم . به هرحال فرقی که نداره پس آخر این هفته عروسی هست
چند روز بعد
باورم نمیشه همه چی تویه روز تغییر کرد فردا عروسیمه من برخلاف بقیه عروس ها امروز ناراحتم من دارم به زور با مردی که بهم تج❌اوز کرد ازدواج میکنم لباس عروسم واسم لباس زندانی ها حساب میشه و عمارتی که قراره با جیمین توش زندگی کنم زندان حساب میشه جیمین هم نگهبان زندان هست
همه چی از قبل آماده بود فقط کافی بود من امشب چشمام رو روهم بزارم و فردا بازشون کنم
روز بعد
صبح زود منو از خواب بیدار کردن لباس عروسم رو پوشیدم و میکاپ آرتیست ها هم منو میکاپ کردن (عکس لباس عروس ا.ت پست بعد)
آماده بودم دست پدرم رو گرفتم و رفتم داخل سالن همه دست زدن منو و جیمین حلقه های ازدواجمون رو انداختیم دستمون
چند ساعت بعد
عروسی تمام شد از خانوادم خداحافظی کردم سوار ماشین جیمین شدم جیمین با سرعت به سمت عمارت رانندگی کرد توی یه چشم بهم زدن رسیدیم عمارتمون(عکس عمارت پست بعد)
جیمین همینکه ماشینو پارک کرد دستمو گرفت و منو برد داخل عمارت طبقه بالا توی اتاقمون
* ولم کن
& میدونی چقدر منتظر این کار بودم
* خواهش میکنم ولم کن
& باشه باشه گریه نکن قول میدم آروم انجامش بدم
لباس رو گذاشت رو لبام آروم مک میزد کم کم لباس منو در آورد لباس خودشم در آورد
۰۰۰۰۰۰پرش زمانی۰۰۰۰۰۰۰
از شدت درد به خودم میپیچیدم جیمین زیر دلم رو ماساژ داد و یکم بهتر شدم از حمام امدم بیرون موهامو خشک کردم لباسام رو پوشیدم چند مین بعد جیمین امد بیرون
& درد نداری
بهش محل ندادم عصبانی شد امد جلو و بهم محکم سیلی زد
& از این به بعد باید یاد بگیری چجوری بامن رفتار کنی من زیاد مهربان نیستم ها
باهم رفتیم پایین
بابام . چی شد جوونا به نتیجه رسیدین
* بله ما میخوام باهم ازدواج کنیم
مادر جیمین . چه خوب دخترم ماهم داشتیم درباره این صحبت میکردیم که اگه خواستین ازدواج کنین آخر این هفته عروسی باشه
* چ.....چی ولی خیلی زوده
مامانم . به هرحال فرقی که نداره پس آخر این هفته عروسی هست
چند روز بعد
باورم نمیشه همه چی تویه روز تغییر کرد فردا عروسیمه من برخلاف بقیه عروس ها امروز ناراحتم من دارم به زور با مردی که بهم تج❌اوز کرد ازدواج میکنم لباس عروسم واسم لباس زندانی ها حساب میشه و عمارتی که قراره با جیمین توش زندگی کنم زندان حساب میشه جیمین هم نگهبان زندان هست
همه چی از قبل آماده بود فقط کافی بود من امشب چشمام رو روهم بزارم و فردا بازشون کنم
روز بعد
صبح زود منو از خواب بیدار کردن لباس عروسم رو پوشیدم و میکاپ آرتیست ها هم منو میکاپ کردن (عکس لباس عروس ا.ت پست بعد)
آماده بودم دست پدرم رو گرفتم و رفتم داخل سالن همه دست زدن منو و جیمین حلقه های ازدواجمون رو انداختیم دستمون
چند ساعت بعد
عروسی تمام شد از خانوادم خداحافظی کردم سوار ماشین جیمین شدم جیمین با سرعت به سمت عمارت رانندگی کرد توی یه چشم بهم زدن رسیدیم عمارتمون(عکس عمارت پست بعد)
جیمین همینکه ماشینو پارک کرد دستمو گرفت و منو برد داخل عمارت طبقه بالا توی اتاقمون
* ولم کن
& میدونی چقدر منتظر این کار بودم
* خواهش میکنم ولم کن
& باشه باشه گریه نکن قول میدم آروم انجامش بدم
لباس رو گذاشت رو لبام آروم مک میزد کم کم لباس منو در آورد لباس خودشم در آورد
۰۰۰۰۰۰پرش زمانی۰۰۰۰۰۰۰
از شدت درد به خودم میپیچیدم جیمین زیر دلم رو ماساژ داد و یکم بهتر شدم از حمام امدم بیرون موهامو خشک کردم لباسام رو پوشیدم چند مین بعد جیمین امد بیرون
& درد نداری
بهش محل ندادم عصبانی شد امد جلو و بهم محکم سیلی زد
& از این به بعد باید یاد بگیری چجوری بامن رفتار کنی من زیاد مهربان نیستم ها
۹۰.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.