پارت۹۴
#پارت۹۴
اصلا نفهمیدم چی شد. چی گفت. چطوری شد که اینطوری شد. عین این گیجا بهش نگاه کردم. زیر لب گفتم
_چی؟...
خندید و گفت
_دوباره بگم؟
سرمو تا حد ممکن پایین انداختم.ازجاش بلند شد. هنوز دستمو گرفته بود و این عذاب بود برام.
_هوم؟نظرت چیه؟
سرم بیشتر ازون پایین نمیرفت.با صدایی که خودمم به زور شنیدمش گفتم
_میشه من برم خونه؟
خندید و زیر لب گفت
_نکن اینکارو.
بلند تر ادامه داد
_بریم
همش نیشش باز بود. کوفت!من چم شده بود؟مثل کوره داغ بودم. قلبم درست نمیزد. یا میزد یا نمیزد!
به محض اینکه رسیدیم مجتمع تقریبا قبل اینکه ماشین بایسته از ماشین خودمو پرت کردم بیرون.
دوییدم سمت آسانسور.وقتی وارد واحدم شدم رفتم زیر دوش آب سرد.دمای بدنم پایین نمیومد. داغ داغ بودم. چم شده بود؟همش جمله های کیان تو مغزم رژه میرفت.از حموم که بیرون اومدم با یه مغز آشفته به خواب رفتم.
★٭★★
چند روز مرخصی گرفتم.تا فکر کنم.چطور همچین پیشنهادی داد؟اونکه میدونست من موندنی نیستم.میدونست من واسش یه آدم فضایی محسوب میشم.پس چرا این پیشنهادو داد؟تقریبا سه روز ازون شب میگذره و تا الان بهم زنگ نزده. حتما میخواست که بهتر فکر کنم.لباس پوشیدم برم بیرون و یه قدمی بزنم. شب بود ولی دیروقت نبود. دکمه ی آسانسورو زدم و منتظر موندم برسه بالا.وقتی در باز شد سینا درحالی که خم شده بود و با دستش محکم کتفشو فشار میداد اومد بیرون.صورتش از درد جمع شده بود.لنگ لنگان اومد بیرون و یه دفه صدای افتادن چیزی اومد.برگشتم دیدم سینا به شکم افتاده و از کتفش خون میاد.هینی کشیدم و گفتم
_آقا سینا؟چی شده؟
سریع نشستم بالا سرش و خواستم زنگ خونشونو بزنم که صدای ناله مانندش بلند شد
_نکن
_ولی...
خب پس چیکار کنم؟نگران و اشفته به این ور و اونور نگاه کردم.دیگه داشت بیهوش میشد.فقط یه فکر به سرم زد. در واحدمو باز کردم و با تمام قدرت و یکم کمک خودش کشیدمش توی خونم.افتاد روی یکی از مبلا.یه سطل اب سرد آوردم و یه باند و پارچه. من کن چیزی از پزشکی سرم نمیشد. یهو یادم افتاد که ایدا دکتره!سریع شمارشو گرفتم و گفتم زودی بیاد.ده دیقه نشده بود که زنگ به صدا درومد. ایدا و امیر اومدن تو.سریع براشون یه چیزایی توضیح دادم.امیر کمک کرد که سینا برگرده و لباسشو پاره کرد.ایدا دست به کار شد. سینا تقریبا از حال رفته بود. نمیدونم چقدر طول کشید. چند ساعت!
آیدا زخمی که شبیه چاقو بودو بخیه زد و دست و روشو شست.یه ملحفه انداختیم روشو اونم خواب خواب بود.
بعد از اینکه کارشون تموم شد با گفتن چند تا چیز پزشکی رفتن.چون همه چیزو براشون توضیح داده بودم دیگه چیزی نپرسیدن...
نزدیکای نیمه شب بود که صدای ناله ی سینا بلند شد.
_آب...
اصلا نفهمیدم چی شد. چی گفت. چطوری شد که اینطوری شد. عین این گیجا بهش نگاه کردم. زیر لب گفتم
_چی؟...
خندید و گفت
_دوباره بگم؟
سرمو تا حد ممکن پایین انداختم.ازجاش بلند شد. هنوز دستمو گرفته بود و این عذاب بود برام.
_هوم؟نظرت چیه؟
سرم بیشتر ازون پایین نمیرفت.با صدایی که خودمم به زور شنیدمش گفتم
_میشه من برم خونه؟
خندید و زیر لب گفت
_نکن اینکارو.
بلند تر ادامه داد
_بریم
همش نیشش باز بود. کوفت!من چم شده بود؟مثل کوره داغ بودم. قلبم درست نمیزد. یا میزد یا نمیزد!
به محض اینکه رسیدیم مجتمع تقریبا قبل اینکه ماشین بایسته از ماشین خودمو پرت کردم بیرون.
دوییدم سمت آسانسور.وقتی وارد واحدم شدم رفتم زیر دوش آب سرد.دمای بدنم پایین نمیومد. داغ داغ بودم. چم شده بود؟همش جمله های کیان تو مغزم رژه میرفت.از حموم که بیرون اومدم با یه مغز آشفته به خواب رفتم.
★٭★★
چند روز مرخصی گرفتم.تا فکر کنم.چطور همچین پیشنهادی داد؟اونکه میدونست من موندنی نیستم.میدونست من واسش یه آدم فضایی محسوب میشم.پس چرا این پیشنهادو داد؟تقریبا سه روز ازون شب میگذره و تا الان بهم زنگ نزده. حتما میخواست که بهتر فکر کنم.لباس پوشیدم برم بیرون و یه قدمی بزنم. شب بود ولی دیروقت نبود. دکمه ی آسانسورو زدم و منتظر موندم برسه بالا.وقتی در باز شد سینا درحالی که خم شده بود و با دستش محکم کتفشو فشار میداد اومد بیرون.صورتش از درد جمع شده بود.لنگ لنگان اومد بیرون و یه دفه صدای افتادن چیزی اومد.برگشتم دیدم سینا به شکم افتاده و از کتفش خون میاد.هینی کشیدم و گفتم
_آقا سینا؟چی شده؟
سریع نشستم بالا سرش و خواستم زنگ خونشونو بزنم که صدای ناله مانندش بلند شد
_نکن
_ولی...
خب پس چیکار کنم؟نگران و اشفته به این ور و اونور نگاه کردم.دیگه داشت بیهوش میشد.فقط یه فکر به سرم زد. در واحدمو باز کردم و با تمام قدرت و یکم کمک خودش کشیدمش توی خونم.افتاد روی یکی از مبلا.یه سطل اب سرد آوردم و یه باند و پارچه. من کن چیزی از پزشکی سرم نمیشد. یهو یادم افتاد که ایدا دکتره!سریع شمارشو گرفتم و گفتم زودی بیاد.ده دیقه نشده بود که زنگ به صدا درومد. ایدا و امیر اومدن تو.سریع براشون یه چیزایی توضیح دادم.امیر کمک کرد که سینا برگرده و لباسشو پاره کرد.ایدا دست به کار شد. سینا تقریبا از حال رفته بود. نمیدونم چقدر طول کشید. چند ساعت!
آیدا زخمی که شبیه چاقو بودو بخیه زد و دست و روشو شست.یه ملحفه انداختیم روشو اونم خواب خواب بود.
بعد از اینکه کارشون تموم شد با گفتن چند تا چیز پزشکی رفتن.چون همه چیزو براشون توضیح داده بودم دیگه چیزی نپرسیدن...
نزدیکای نیمه شب بود که صدای ناله ی سینا بلند شد.
_آب...
۱.۱k
۱۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.