رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۲۲
توی حال بودم و روی مبل درازکشیده بودم وسرمو روی پای آدریناکه نشسته بودوبا گوشی کارمیکردوصدای کرکرش هی درمیومدگڋاشته بددم.خودمم مشغول اینستا گردی بودم که صدای جیغ جیغوخانوم باز بلندشد(مادشومیگع)
جیغ جیغو یا(همون مادرنمونع):وای الان باید میگفتی رهاجون ...وای لباس چی بپوشم...نخند رها توکه نمی دونی چقدردردسرداره لباس انتخاب کردن... ععع کادوبراش چی بخر
همونطور جیغ جیغ میکردوازپله پایین می اومدوبا ی دستش گوشیو گرفته بودواونیکی دستش شقیقشو میمالید،خلاصه با کلی قدم زدن توخونه وجیغاشورواون زن بیچاره خالی کرد رفت وروی مبل تک نفره نشست وسرشوبه پوشتی مبل تکیه دادوبا دوانگشت شقیقشومیمالید.منم که رگ خودشیرینم زدبودهوا سرمواز روی پای آدرینا بلندمیکنم ومیگم:
-چی شده من آرزوجونمو ناراحت میبیم؟الهی آدین فدایت بشع که غمتو نبینع.
مامان:باشع فهمیدم داری شیرین زبونی میکنی ولی اینو بهت بگم ناز کردن پدرتون یچیز دیگست.
بعدانگاربابا اینجاباشه به موهاش دستی کشیدولبخند پرعشویی زو.
آدرینا سرشواوردبالا وتاحرکت مامانودید روبه من کردودورازچشم مامان حالت تهورورفت یا خودمونیش عوق زد.
آدرینا:خداشانسم مامان
بعدسرودستشوبالابردبه حالت دعاگفت:
-خدایا برای ما هم ازاین شوهرای جنتلمن،خوشگل...
سرحرفش پریدم وبااخم گوششوگرفتم وگفتم:چشمم روشن جلوی من میگه شوهرمیخوام..توخجالت نمی کشی تواین سنت شوهر شوهر میکنی...آدرینا روی مخ من روها
بعدبلندترمیگم:تـــوحــــق نـــداری ازدواج کــنــی.
مظلوم نگام میکنه ومیگع:اینجوری که میترشم.
روی ازدواج آدرینا خیلی حساسم وبه هیچوجع اجازه نمیدم ازدواج کنع حتا اون فرد برام عزیزباشع.
گوششومیپیچونم وسرش دادمیزنم:
-تــــــــو غـــــلـــط مـــیــکـــنــی ازدواج کنــــــی...
آدریــــنــا کــــار نــــکنـ دســتـم روت بــــلنـــد شـع...
بغض کردوگفت:اصلا"به توچه توکه خودت زن داری اونوقت بع من میگی....
نزاشتم حرفشو بزنع واندفع بلند ترگفتم:
-آدریـــــــنــــــــا یــــــــــا هـــــمــــیـن الــــان از جـــــلــــــویـــــ چـــــــشـــمم گـــم مـــــشــیی وگــــرنــــــه مـــــــن مــــــدیـــــدونـــمو تـــــو.
بلندشدکه برع که با حرف مامان هم من آروم شدم هم آدرینا
مامان:چه خبرتونو؟؟بجای این دعواهابه فکر این باشین که فردا واسع عروسم که تولدشه چی بخرم؟؟؟؟
آدرینا:عـــروسـت!!!فــــردا تــــولـــده نــــور هــس
مامان:آره وای حالا چی بع پوشم.
لبخندرولبام اومد خانوم کوچولودوست داشتنیم داشت بزگ میشد.
#mahi*-*
پارت۲۲
توی حال بودم و روی مبل درازکشیده بودم وسرمو روی پای آدریناکه نشسته بودوبا گوشی کارمیکردوصدای کرکرش هی درمیومدگڋاشته بددم.خودمم مشغول اینستا گردی بودم که صدای جیغ جیغوخانوم باز بلندشد(مادشومیگع)
جیغ جیغو یا(همون مادرنمونع):وای الان باید میگفتی رهاجون ...وای لباس چی بپوشم...نخند رها توکه نمی دونی چقدردردسرداره لباس انتخاب کردن... ععع کادوبراش چی بخر
همونطور جیغ جیغ میکردوازپله پایین می اومدوبا ی دستش گوشیو گرفته بودواونیکی دستش شقیقشو میمالید،خلاصه با کلی قدم زدن توخونه وجیغاشورواون زن بیچاره خالی کرد رفت وروی مبل تک نفره نشست وسرشوبه پوشتی مبل تکیه دادوبا دوانگشت شقیقشومیمالید.منم که رگ خودشیرینم زدبودهوا سرمواز روی پای آدرینا بلندمیکنم ومیگم:
-چی شده من آرزوجونمو ناراحت میبیم؟الهی آدین فدایت بشع که غمتو نبینع.
مامان:باشع فهمیدم داری شیرین زبونی میکنی ولی اینو بهت بگم ناز کردن پدرتون یچیز دیگست.
بعدانگاربابا اینجاباشه به موهاش دستی کشیدولبخند پرعشویی زو.
آدرینا سرشواوردبالا وتاحرکت مامانودید روبه من کردودورازچشم مامان حالت تهورورفت یا خودمونیش عوق زد.
آدرینا:خداشانسم مامان
بعدسرودستشوبالابردبه حالت دعاگفت:
-خدایا برای ما هم ازاین شوهرای جنتلمن،خوشگل...
سرحرفش پریدم وبااخم گوششوگرفتم وگفتم:چشمم روشن جلوی من میگه شوهرمیخوام..توخجالت نمی کشی تواین سنت شوهر شوهر میکنی...آدرینا روی مخ من روها
بعدبلندترمیگم:تـــوحــــق نـــداری ازدواج کــنــی.
مظلوم نگام میکنه ومیگع:اینجوری که میترشم.
روی ازدواج آدرینا خیلی حساسم وبه هیچوجع اجازه نمیدم ازدواج کنع حتا اون فرد برام عزیزباشع.
گوششومیپیچونم وسرش دادمیزنم:
-تــــــــو غـــــلـــط مـــیــکـــنــی ازدواج کنــــــی...
آدریــــنــا کــــار نــــکنـ دســتـم روت بــــلنـــد شـع...
بغض کردوگفت:اصلا"به توچه توکه خودت زن داری اونوقت بع من میگی....
نزاشتم حرفشو بزنع واندفع بلند ترگفتم:
-آدریـــــــنــــــــا یــــــــــا هـــــمــــیـن الــــان از جـــــلــــــویـــــ چـــــــشـــمم گـــم مـــــشــیی وگــــرنــــــه مـــــــن مــــــدیـــــدونـــمو تـــــو.
بلندشدکه برع که با حرف مامان هم من آروم شدم هم آدرینا
مامان:چه خبرتونو؟؟بجای این دعواهابه فکر این باشین که فردا واسع عروسم که تولدشه چی بخرم؟؟؟؟
آدرینا:عـــروسـت!!!فــــردا تــــولـــده نــــور هــس
مامان:آره وای حالا چی بع پوشم.
لبخندرولبام اومد خانوم کوچولودوست داشتنیم داشت بزگ میشد.
#mahi*-*
۲.۱k
۱۰ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.