★سختی★
★سختی★
پارت ۳۳...
کای : زود باشید! میریم انبار جنوبی
فاصله زیادی تا آشوب بی فرقه ها نداشتن و خیلی سریع به انبار رسیدن .
باورش نمیشد مجبوره هرروز با این مسائل سر و کله بزنه .
میدونست که حق استفاده از اسلحه در برابرشون نداره.
نه برای اینکه جونشون برای حکومت مهم باشه بلکه اون عوضیای صدر قدرت معتقد بودن باید بی فرقه هارو زنده نگه دارن که هرروز زجر بکشن .
نفس عمیقی کشید و به همراه افرادش به سمتشون رفتن .
***
از چند ساعت بالاخره موفق شدن هم بی فرقه هارو دور و هم زندانی هارو آزاد کنن و حالا با یه کبودی روی فک و یه زخم نسبتا عمیق چاقو روی بازوش توی اتاق تهیونگ نشسته بود تا سهون زخماشو پانسمان کنه .
کای : شما چکار کردید؟
بالاخره سکوت رو شکست .
فک منقبض سهون نشون میداد که اصلا علاقه ای به توضیح نداره.
_قراره بهمون کمک کنه
ابروهای کای با حرف تهیونگ بالا پرید
کای : چرا؟
_ شاید چون قراره خیلی سود کنه
ادامه حرفش مساوی شد با نگاه معنی دارش به سهون .
***
چند روزی میشد که توی تمرینات شرکت میکرد.
حالش بهتر بود و تهیونگ هم ظاهرا درگیر کارای خودش بود و دیگه زیاد نمیدیدش و این خبر خوبی بود.
ادامه دارد...
پارت ۳۳...
کای : زود باشید! میریم انبار جنوبی
فاصله زیادی تا آشوب بی فرقه ها نداشتن و خیلی سریع به انبار رسیدن .
باورش نمیشد مجبوره هرروز با این مسائل سر و کله بزنه .
میدونست که حق استفاده از اسلحه در برابرشون نداره.
نه برای اینکه جونشون برای حکومت مهم باشه بلکه اون عوضیای صدر قدرت معتقد بودن باید بی فرقه هارو زنده نگه دارن که هرروز زجر بکشن .
نفس عمیقی کشید و به همراه افرادش به سمتشون رفتن .
***
از چند ساعت بالاخره موفق شدن هم بی فرقه هارو دور و هم زندانی هارو آزاد کنن و حالا با یه کبودی روی فک و یه زخم نسبتا عمیق چاقو روی بازوش توی اتاق تهیونگ نشسته بود تا سهون زخماشو پانسمان کنه .
کای : شما چکار کردید؟
بالاخره سکوت رو شکست .
فک منقبض سهون نشون میداد که اصلا علاقه ای به توضیح نداره.
_قراره بهمون کمک کنه
ابروهای کای با حرف تهیونگ بالا پرید
کای : چرا؟
_ شاید چون قراره خیلی سود کنه
ادامه حرفش مساوی شد با نگاه معنی دارش به سهون .
***
چند روزی میشد که توی تمرینات شرکت میکرد.
حالش بهتر بود و تهیونگ هم ظاهرا درگیر کارای خودش بود و دیگه زیاد نمیدیدش و این خبر خوبی بود.
ادامه دارد...
۳.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۳