تو اونو انتخاب کردی...؟ part 16
کارینا با عصبانیت به نامجون نگاه کرد بدون هیچ حرفی کیفش رو برداشت از اتاق بیرون زد
کوک با شدت دست تهیونگ که دورش حلقه شده بود تا کار اشتباهی نکنه از خودش جدا کرد
از بس داد زده بود صداش گرفته بود
-ولم کن تهیونگ!
^باشه ، باشه پسر اروم باش
تهیونگ کمی عقب رفت سعی کرد ارومش کنه
جیهوپ اومد جلو
•کوک ات کجاست؟چه اتفاقی افتاد؟
کوک چند قدم عقب رفت خودش رو روی صندلی انداخت ارنجش رو روی میز گذاشت با دستاش صورتش رو پنهان کرد تا کمی اروم شه و فکر کنه
با شنیدن اینکه ات پیش پسرا نرفته با نگرانی از روی صندلی بلند شد
-یعنی چی که ات کجاست؟؟مگه بعد از اینکه از اینجا رفت پیش شما نیومد؟؟
همه بهم دیگه نگاه میکردن، تهیونگ ادامه داد
^چی میگی کوک ماهم با تو اینجا بودیم معلومه که پیش ما نیومده، جیمین هم هنوز داره کارمندا رو از اینجا دور میکنه، ماهم که اینجاییم!
کوک با فکر کردن به جین و یونگی با عجله صحبت کرد
-جین و یونگی چی؟؟اونا کجان؟؟
نامجون کنار کوک ایستاد و دستش رو روی شونه هاش گذاشت تا ثابت نگهش داره
°کوک اونا رفتن بیرون به کارا برسن، اصلا توی شرکت نیستن!
جونگکوک گیج شده بود باید میرفت دنبال ات...
کمی عقب رفت به اطرافش نگاه کرد، کتش رو برداشت سریع از اتاق خارج شد
تهیونگ خواست دنبالش بره
^کوک کجا میری؟؟
که جیهوپ مانعش شد، دستشو گرفت
•ولش کن تهیونگ بدجور دعواشون شده باید بره دنبال ات
تهیونگ نگران برادرش بود با چشمای نگران به جیهوپ خیره شد
^ولی اون حالش خوب نیست یه کاری دست خودش میده!
نامجون کلافه شده بود روی صندلی نشست
°تهیونگ باید خودشون مشکلشونو حل کنن بگیر بشین بیشتر از این دخالت نکن
سرش رو گرفت و چشماش رو بست تا شاید کمی اروم بشه
همشون نشسته بودن که جیمین وارد اتاق شد
~چیشد؟؟جونگکوک کجاست اون دختره کو؟؟
نامجون و تهیونگ حوصله حرف زدن نداشتن پس جیهوپ ادامه داد
•هیچی، دعواشون شد جونگکوک رفت دنبال ات
•احتمالا این کارینا اخرسر کار خودشو کرده!
جیمین هم مثل بقیه نشست
~اوه!الان ما باید چیکار کنیم؟
•هیچی باید منتظر بمونیم تا خودشون مشکلشونو حل کنن
~ای بابا، جین و یونگی هم نیستن، بهشون خبر بدم؟
نامجون وسط حرفش پرید
°نه! اگه به اونا بگی فقط چندساعت باید وقت بزاریم تا اونارو اروم کنیم، خیلی روی ات حساسن اگه بفهمن بدجوری دعوا میکنن
~خب پس چیکار کنیم هیونگ؟
°هیچی صبر میکنیم تا باهم اشتی کنن، اگه قضیه جدی شد و خودشون اومدن پیشمون اون موقع به جین و یونگی میگیم کاری از دستمون برنمیاد!
(دیگه خودتون هرچقدر میخواید کامنت بزارید خوشحالم کنید😂🧡)
کوک با شدت دست تهیونگ که دورش حلقه شده بود تا کار اشتباهی نکنه از خودش جدا کرد
از بس داد زده بود صداش گرفته بود
-ولم کن تهیونگ!
^باشه ، باشه پسر اروم باش
تهیونگ کمی عقب رفت سعی کرد ارومش کنه
جیهوپ اومد جلو
•کوک ات کجاست؟چه اتفاقی افتاد؟
کوک چند قدم عقب رفت خودش رو روی صندلی انداخت ارنجش رو روی میز گذاشت با دستاش صورتش رو پنهان کرد تا کمی اروم شه و فکر کنه
با شنیدن اینکه ات پیش پسرا نرفته با نگرانی از روی صندلی بلند شد
-یعنی چی که ات کجاست؟؟مگه بعد از اینکه از اینجا رفت پیش شما نیومد؟؟
همه بهم دیگه نگاه میکردن، تهیونگ ادامه داد
^چی میگی کوک ماهم با تو اینجا بودیم معلومه که پیش ما نیومده، جیمین هم هنوز داره کارمندا رو از اینجا دور میکنه، ماهم که اینجاییم!
کوک با فکر کردن به جین و یونگی با عجله صحبت کرد
-جین و یونگی چی؟؟اونا کجان؟؟
نامجون کنار کوک ایستاد و دستش رو روی شونه هاش گذاشت تا ثابت نگهش داره
°کوک اونا رفتن بیرون به کارا برسن، اصلا توی شرکت نیستن!
جونگکوک گیج شده بود باید میرفت دنبال ات...
کمی عقب رفت به اطرافش نگاه کرد، کتش رو برداشت سریع از اتاق خارج شد
تهیونگ خواست دنبالش بره
^کوک کجا میری؟؟
که جیهوپ مانعش شد، دستشو گرفت
•ولش کن تهیونگ بدجور دعواشون شده باید بره دنبال ات
تهیونگ نگران برادرش بود با چشمای نگران به جیهوپ خیره شد
^ولی اون حالش خوب نیست یه کاری دست خودش میده!
نامجون کلافه شده بود روی صندلی نشست
°تهیونگ باید خودشون مشکلشونو حل کنن بگیر بشین بیشتر از این دخالت نکن
سرش رو گرفت و چشماش رو بست تا شاید کمی اروم بشه
همشون نشسته بودن که جیمین وارد اتاق شد
~چیشد؟؟جونگکوک کجاست اون دختره کو؟؟
نامجون و تهیونگ حوصله حرف زدن نداشتن پس جیهوپ ادامه داد
•هیچی، دعواشون شد جونگکوک رفت دنبال ات
•احتمالا این کارینا اخرسر کار خودشو کرده!
جیمین هم مثل بقیه نشست
~اوه!الان ما باید چیکار کنیم؟
•هیچی باید منتظر بمونیم تا خودشون مشکلشونو حل کنن
~ای بابا، جین و یونگی هم نیستن، بهشون خبر بدم؟
نامجون وسط حرفش پرید
°نه! اگه به اونا بگی فقط چندساعت باید وقت بزاریم تا اونارو اروم کنیم، خیلی روی ات حساسن اگه بفهمن بدجوری دعوا میکنن
~خب پس چیکار کنیم هیونگ؟
°هیچی صبر میکنیم تا باهم اشتی کنن، اگه قضیه جدی شد و خودشون اومدن پیشمون اون موقع به جین و یونگی میگیم کاری از دستمون برنمیاد!
(دیگه خودتون هرچقدر میخواید کامنت بزارید خوشحالم کنید😂🧡)
۲۰.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.