تو اونو انتخاب کردی...؟ part 17
جونگکوک ویو:
از شرکت بیرون رفتم کارینای عوضی، چطور زودتر نفهمیدم لعنتی! جین هیونگ و همه بهم هشدار دادن ، حتی خود ات هم بهم گفت ولی خودمو زدم به نفهمی
فکر میکردم ادمه میتونه یه دوست خوب برام بمونه ازش طرفداری کردم ولی...
باید دنبال ات بگردم کجا میتونه رفته باشه یعنی؟
سوار ماشین شدم بی توجه به کارمندایی که نگاه میکردن، با بیشترین سرعت میرفتم اطراف رو دور زدم شاید همین دور و ورا باشه
یه ربع توی خیابون گشتم ولی پیداش نکردم ، رفتم سمت خونه احتمالا اونجا رفته باشه.
چراغ خونه روشن بود.
کوک بعد از پارک کردن ماشین بدون اتلاف وقت سمت خونه رفت ، درو با کلید باز کرد وارد خونه شد
با صدای بلند اسم همسرش رو صدا میزد اما جوابی نمیشنید همه جا رو گشت در اخر سمت اتاق رفت
-اات!!
-ات کجایی؟؟ جوابمو بده لطفاا
-ات عزیزم باور کن سوتفاهم شده چیزی که دیدی درست نبود لطفا جوابمو بده
با استرس سمت اتاق رفت که همسرش رو درحال بستن چمدون دید
جلوی در ایستاد نمیتونست حرکتی کنه
جونگکوک ویو:
چی.چیکار داره میکنه؟؟اون..اون میخواد ترکم کنه؟؟ بغضم گرفته بود
اروم سمتش رفتم کنارش روی زمین نشستم و به حرکاتش خیره شدم
سرم رو بالا گرفتم با بغض بهش خیره شدم اما اون حواسش به کار خودش بود
نمیتونستم درست حرف بزنم نا امبد شده بودم
-ا..ت ، چ.چیکار داری میکنی؟هوم؟
بدون توجه به من به کارش ادامه میداد نادیدم میگرفت این منو ازار میداد، هیچ عکس العملی نداشت
لباسایی که میخواست داخل چمدون بزاره از دستش گرفتم
-ات داری چیکار میکنی؟چرا جوابمو نمیدی؟؟
مظلوم و ملتمسانه نگاهش میکرد با بغض حرف میزد
هرکسی جای اون دختر بود عصبی میشد، حتی کارای بدتری هم ممکن بود بکنه ولی اون تمام سعیش رو میکرد تا اروم باشه.
ات معتقد بود اگه قراره چیزی تموم بشه، بهتره که به ارومی تموم بشه نمیخواست با دعوا و خاطرات بد بزاره بره؛ حداقل میخواست شیرینی خاطرات خوب قدیمیشون به جا بمونه!
سعی کرد خودش رو کنترل کنه محکم لباسی که توی دست خودشو جونگکوک اسیر بود رو فشار داد و دستش رو مشت کرد، پلکش رو محکم بهم فشار داد تا حرفی نزنه و دوباره به کارش ادامه داد
این دفعه کوک لباس رو از دستش کشیدو چمدون رو به اون سمت هل داد
-ات منو اینطوری بی جواب نزار، حرف بزن با من میفهمی چی میگم؟
سعی میکرد توجهش رو جلب کنه و بلندتر حرف میزد
دختر شروع کرد به حرف زدن، سرش رو بالا اورد با خونسردی ادامه داد
+تو میفهمی چیکار کردی که الان داری اینطوری تلاش میکنی که بمونم؟؟نکنه انتظار داشتی بشینم نگاه کنم چجوری داشتی خیانت میکردی؟؟
+کوک من بهت هشدار داده بودم، میدونستم میخواد چه غلطی کنه اما تو گوش نکردی! اینم دومین فرصتت بود که گند زدی بهش، مگه دفعه قبل به من قول ندادی که سمت هیچ دختری نمیری ها؟؟
جمله های اخرش با عصبانیت بود کمی صداش بالا رفته بود، پشیمونی رو میشد از چشمای پسر خوند ولی با تعحب به همسرش نگاه میکرد.
نمیدونست چی بگه ، تاحالا اونو اینطوری ندیده بود حتی دفعه قبل که از روی مستی توی مهمونی به یه دختر نزدیک شده بود و بخاطر دختره به ات سیلی زده بود! حتی اون موقع هم همچین واکنشی ندیده بود ازش.
سعی کرد بهش نزدیک بشه و دستاش رو بگیره
به سختی بغضش رو قورت داد
-ب.ببین ات، من...من نمیدونم چی باید بگم ولی متاسفم، واقعا متاسفم نمیخواستم اینجوری شه باور کن هیچ تقصیری نداشتم فقط ازت خواهش میکنم ترکم نکن!
ات دستش رو پس زد دوباره سمت چمدون رفت
+کوک بهتره دیگه حرفی نزنی که فقط بدترش میکنی!
(۴۰ کامنت؟)
از شرکت بیرون رفتم کارینای عوضی، چطور زودتر نفهمیدم لعنتی! جین هیونگ و همه بهم هشدار دادن ، حتی خود ات هم بهم گفت ولی خودمو زدم به نفهمی
فکر میکردم ادمه میتونه یه دوست خوب برام بمونه ازش طرفداری کردم ولی...
باید دنبال ات بگردم کجا میتونه رفته باشه یعنی؟
سوار ماشین شدم بی توجه به کارمندایی که نگاه میکردن، با بیشترین سرعت میرفتم اطراف رو دور زدم شاید همین دور و ورا باشه
یه ربع توی خیابون گشتم ولی پیداش نکردم ، رفتم سمت خونه احتمالا اونجا رفته باشه.
چراغ خونه روشن بود.
کوک بعد از پارک کردن ماشین بدون اتلاف وقت سمت خونه رفت ، درو با کلید باز کرد وارد خونه شد
با صدای بلند اسم همسرش رو صدا میزد اما جوابی نمیشنید همه جا رو گشت در اخر سمت اتاق رفت
-اات!!
-ات کجایی؟؟ جوابمو بده لطفاا
-ات عزیزم باور کن سوتفاهم شده چیزی که دیدی درست نبود لطفا جوابمو بده
با استرس سمت اتاق رفت که همسرش رو درحال بستن چمدون دید
جلوی در ایستاد نمیتونست حرکتی کنه
جونگکوک ویو:
چی.چیکار داره میکنه؟؟اون..اون میخواد ترکم کنه؟؟ بغضم گرفته بود
اروم سمتش رفتم کنارش روی زمین نشستم و به حرکاتش خیره شدم
سرم رو بالا گرفتم با بغض بهش خیره شدم اما اون حواسش به کار خودش بود
نمیتونستم درست حرف بزنم نا امبد شده بودم
-ا..ت ، چ.چیکار داری میکنی؟هوم؟
بدون توجه به من به کارش ادامه میداد نادیدم میگرفت این منو ازار میداد، هیچ عکس العملی نداشت
لباسایی که میخواست داخل چمدون بزاره از دستش گرفتم
-ات داری چیکار میکنی؟چرا جوابمو نمیدی؟؟
مظلوم و ملتمسانه نگاهش میکرد با بغض حرف میزد
هرکسی جای اون دختر بود عصبی میشد، حتی کارای بدتری هم ممکن بود بکنه ولی اون تمام سعیش رو میکرد تا اروم باشه.
ات معتقد بود اگه قراره چیزی تموم بشه، بهتره که به ارومی تموم بشه نمیخواست با دعوا و خاطرات بد بزاره بره؛ حداقل میخواست شیرینی خاطرات خوب قدیمیشون به جا بمونه!
سعی کرد خودش رو کنترل کنه محکم لباسی که توی دست خودشو جونگکوک اسیر بود رو فشار داد و دستش رو مشت کرد، پلکش رو محکم بهم فشار داد تا حرفی نزنه و دوباره به کارش ادامه داد
این دفعه کوک لباس رو از دستش کشیدو چمدون رو به اون سمت هل داد
-ات منو اینطوری بی جواب نزار، حرف بزن با من میفهمی چی میگم؟
سعی میکرد توجهش رو جلب کنه و بلندتر حرف میزد
دختر شروع کرد به حرف زدن، سرش رو بالا اورد با خونسردی ادامه داد
+تو میفهمی چیکار کردی که الان داری اینطوری تلاش میکنی که بمونم؟؟نکنه انتظار داشتی بشینم نگاه کنم چجوری داشتی خیانت میکردی؟؟
+کوک من بهت هشدار داده بودم، میدونستم میخواد چه غلطی کنه اما تو گوش نکردی! اینم دومین فرصتت بود که گند زدی بهش، مگه دفعه قبل به من قول ندادی که سمت هیچ دختری نمیری ها؟؟
جمله های اخرش با عصبانیت بود کمی صداش بالا رفته بود، پشیمونی رو میشد از چشمای پسر خوند ولی با تعحب به همسرش نگاه میکرد.
نمیدونست چی بگه ، تاحالا اونو اینطوری ندیده بود حتی دفعه قبل که از روی مستی توی مهمونی به یه دختر نزدیک شده بود و بخاطر دختره به ات سیلی زده بود! حتی اون موقع هم همچین واکنشی ندیده بود ازش.
سعی کرد بهش نزدیک بشه و دستاش رو بگیره
به سختی بغضش رو قورت داد
-ب.ببین ات، من...من نمیدونم چی باید بگم ولی متاسفم، واقعا متاسفم نمیخواستم اینجوری شه باور کن هیچ تقصیری نداشتم فقط ازت خواهش میکنم ترکم نکن!
ات دستش رو پس زد دوباره سمت چمدون رفت
+کوک بهتره دیگه حرفی نزنی که فقط بدترش میکنی!
(۴۰ کامنت؟)
۲۵.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.