تو اونو انتخاب کردی...؟ part 14
کارینا سمت جونگکوک رفت بغلش کرد، چند دقیقه ای توی همون حالت موندن
جونگکوک پشتش به موبایلش بود و متوجه پیامی که براش اومده بود نشد، کارینا تونست پیام رو بخونه
(چاگیا من اومدم شرکت پیش جین و یونگی بودم، چند دقیقه دیگه میام پیشت)
با خوندن این پیام متوجه وضعیت شد، مطمئن بود براش بهترین فرصته تا بتونه جونگکوک رو به دست بیاره و از دست ات خلاص بشه
بدون حرفی توی همون حالت بود منتظر بود ات برسه به اتاق تا فکرش رو عملی کنه
ات ویو:
صبح از خواب بیدار شدم متوجه شدم کوک نیست، با خوندن پیام فهمیدم رفته شرکت
یکم گذشت حوصلم توی خونه سر رفته بود بهتره برم پیش کوک ، خودش بهم گفت اگه خواستم میتونم برم
حاضر شدم سمت شرکت رفتم
داشتم میرفتم سمت اتاق کوک که جیمین رو دیدم
°هی ات!
سریع به سمتم اومد
°چطوری؟اینجا چیکار میکنی؟؟
لبخندی از عجول بودنش زدم
+هیچی حوصلم تو خونه سر رفته بود گفتم بیام پیش کوک
کمی صورتش رو جمع کرد
°یاا این چندش بازیارو ببرید خونه خودتون ، اینجا هم همش پیش هم باشید؟نچ نچ نچ
سرش رو پایین انداخت و به شوخی خندید
°حالا قبل اینکه بخوای بری پیش شوهرت بیا اول بریم پیش پسرا فک کنم جین و یونگی بخوان ببیننت
ات کمی فکر کرد
+عام خب بنظرت بهتر نیست اول برم پیش کوک؟بزار بهش خبر بدم سریع برمیگردم پیشتون
جیمین سر حرفش بود دست ات رو گرفت و دنبال خودش کشید
°بیا بریم ببینم، انقدر نگران شوهرت نباش اونم میبینی، همش پیش اونی یکمم پیش ما باش
ات همراه جیمین رفت به اتاق جین رسیدن، جیمین در زد و وارد شد
/یااا جیمین مگه نمیبینی دارم با یونگی حرف میزنم؟نباید همینطوری بیای تو
با اخم ساختگی و شوخی صحبت میکرد، هیچوقت دست از شوخی کردن برنمیداشتن
°هیوونگ ببین کی اینجاستت، دخترتو اوردم امروز مغزمونو خوردی از بس نگرانش بودی
ات وارد اتاق شد از بحثشون خندش گرفته بود، کمی جلو رفت به جین و یونگی سلام کرد
نگاهی به جین انداخت
+هی هیونگ بازم از دیشب به جون این بچه ها غر زدی؟
جین از پشت میز به سمت ات اومد بغلش کرد
/انتظار داشتی نگران نباشم؟
ات پشتش رو نوازش کرد و خندید
+من که بهت گفتم حالم خوبه!همه چیز درست شد مثل اینکه فقط سوتفاهم بود مشکلی پیش نمیاد
یونگی که داشت نگاهشون میکرد شروع کرد به حرف زدن
~امیدوارم واقعا مشکلی پیش نیاد وگرنه با ما طرفه! هرچی شد به منو جین بگو خودمون میریم سراغ کوک
ات با شنیدن صدای یونگی از جین جدا شد با شیطنت ادامه داد
+حتما! هرچی شد بهتون میگم هرکاری خواستید با کوک بکنید
از مکالمشون خندش گرفت
یونگی با خنده ادامه داد
~خب حالا چیشد امروز اومدی اینجا؟
ات روی یکی از صندلی ها نشست
+راستش هیچی ، حوصلم توی خونه سر رفته بود کوک هم گفته بود اگر خواستم بیام پیشش، منم اومدم
یونگی خم شد ارنجش رو روی پاهاش گذاشت و دستش رو تکیه گاه چونش کرد
~اهاا پس بخاطر اون اومدی
ات نگاهی به ساعت انداخت خندید
+درسته، اگر کاری با من ندارید برم پیشش دوباره میام بهتون سر میزنم شماهم به کارتون برسید
جین ادامه داد
/برو مواظب خودت باش زود بیا پیشمون
~اوهوم خوشبگذره بهت
یونگی حرفش رو با چشمک زدن تموم کرد
ات ویو:
از دفتر جین بیرون اومدم پیامی به کوک دادم
سوار اسانسور شدم سمت اتاق کوک رفتم
پشت در ایستادم ولی با چیزی که شنیدم تعجب کردم ، شاید من داشتم اشتباه میشنیدم؟بهتره برم تو مطمئن بشم
(خب دیگه وقته خماریه😔😂)
(شرط کامنت ۳۰)
جونگکوک پشتش به موبایلش بود و متوجه پیامی که براش اومده بود نشد، کارینا تونست پیام رو بخونه
(چاگیا من اومدم شرکت پیش جین و یونگی بودم، چند دقیقه دیگه میام پیشت)
با خوندن این پیام متوجه وضعیت شد، مطمئن بود براش بهترین فرصته تا بتونه جونگکوک رو به دست بیاره و از دست ات خلاص بشه
بدون حرفی توی همون حالت بود منتظر بود ات برسه به اتاق تا فکرش رو عملی کنه
ات ویو:
صبح از خواب بیدار شدم متوجه شدم کوک نیست، با خوندن پیام فهمیدم رفته شرکت
یکم گذشت حوصلم توی خونه سر رفته بود بهتره برم پیش کوک ، خودش بهم گفت اگه خواستم میتونم برم
حاضر شدم سمت شرکت رفتم
داشتم میرفتم سمت اتاق کوک که جیمین رو دیدم
°هی ات!
سریع به سمتم اومد
°چطوری؟اینجا چیکار میکنی؟؟
لبخندی از عجول بودنش زدم
+هیچی حوصلم تو خونه سر رفته بود گفتم بیام پیش کوک
کمی صورتش رو جمع کرد
°یاا این چندش بازیارو ببرید خونه خودتون ، اینجا هم همش پیش هم باشید؟نچ نچ نچ
سرش رو پایین انداخت و به شوخی خندید
°حالا قبل اینکه بخوای بری پیش شوهرت بیا اول بریم پیش پسرا فک کنم جین و یونگی بخوان ببیننت
ات کمی فکر کرد
+عام خب بنظرت بهتر نیست اول برم پیش کوک؟بزار بهش خبر بدم سریع برمیگردم پیشتون
جیمین سر حرفش بود دست ات رو گرفت و دنبال خودش کشید
°بیا بریم ببینم، انقدر نگران شوهرت نباش اونم میبینی، همش پیش اونی یکمم پیش ما باش
ات همراه جیمین رفت به اتاق جین رسیدن، جیمین در زد و وارد شد
/یااا جیمین مگه نمیبینی دارم با یونگی حرف میزنم؟نباید همینطوری بیای تو
با اخم ساختگی و شوخی صحبت میکرد، هیچوقت دست از شوخی کردن برنمیداشتن
°هیوونگ ببین کی اینجاستت، دخترتو اوردم امروز مغزمونو خوردی از بس نگرانش بودی
ات وارد اتاق شد از بحثشون خندش گرفته بود، کمی جلو رفت به جین و یونگی سلام کرد
نگاهی به جین انداخت
+هی هیونگ بازم از دیشب به جون این بچه ها غر زدی؟
جین از پشت میز به سمت ات اومد بغلش کرد
/انتظار داشتی نگران نباشم؟
ات پشتش رو نوازش کرد و خندید
+من که بهت گفتم حالم خوبه!همه چیز درست شد مثل اینکه فقط سوتفاهم بود مشکلی پیش نمیاد
یونگی که داشت نگاهشون میکرد شروع کرد به حرف زدن
~امیدوارم واقعا مشکلی پیش نیاد وگرنه با ما طرفه! هرچی شد به منو جین بگو خودمون میریم سراغ کوک
ات با شنیدن صدای یونگی از جین جدا شد با شیطنت ادامه داد
+حتما! هرچی شد بهتون میگم هرکاری خواستید با کوک بکنید
از مکالمشون خندش گرفت
یونگی با خنده ادامه داد
~خب حالا چیشد امروز اومدی اینجا؟
ات روی یکی از صندلی ها نشست
+راستش هیچی ، حوصلم توی خونه سر رفته بود کوک هم گفته بود اگر خواستم بیام پیشش، منم اومدم
یونگی خم شد ارنجش رو روی پاهاش گذاشت و دستش رو تکیه گاه چونش کرد
~اهاا پس بخاطر اون اومدی
ات نگاهی به ساعت انداخت خندید
+درسته، اگر کاری با من ندارید برم پیشش دوباره میام بهتون سر میزنم شماهم به کارتون برسید
جین ادامه داد
/برو مواظب خودت باش زود بیا پیشمون
~اوهوم خوشبگذره بهت
یونگی حرفش رو با چشمک زدن تموم کرد
ات ویو:
از دفتر جین بیرون اومدم پیامی به کوک دادم
سوار اسانسور شدم سمت اتاق کوک رفتم
پشت در ایستادم ولی با چیزی که شنیدم تعجب کردم ، شاید من داشتم اشتباه میشنیدم؟بهتره برم تو مطمئن بشم
(خب دیگه وقته خماریه😔😂)
(شرط کامنت ۳۰)
۱۵.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.