تو اونو انتخاب کردی...؟ part 1۸
دختر همه حرفاش رو با جدیت میزد و مشخص بود که دیگه حرف کوک براش ارزشی نداره
پسر بازم سمت دختر رفت نمیخواست تسلیم بشه و دوباره از دستش بده
-ات لطفا بهم گوش کن، من واقعا تقصیری نداشتم من نمیخواستم اون کار رو انجام بدم اون خودش بهم نزدیک شد!
ات با عصبانیت سمتش برگشت خسته شده بود از اینکه پسر سعی داشت همه تقصیرارو گردن منشی بندازه و خودشو مظلوم جلوه بده
+کوک چرتو پرت نگو! تو تقصیری نداشتی؟؟اگه اجازه نمیدادی بهت نزدیک شه همچین اتفاق مزخرفی نمیوفتاد ، فکر کردی حواسم به حرفایی که میزدی نبود؟؟ اونو بغل کردی که اروم شی؟
دختر دوباره مشغول چیدن چمدون شد
+وقتی با بغل کردن یه دختر دیگه اروم میشی دیگه نیازی به من نیست!
نمیخواست بازم حرفی بزنه اما نمیتونست همینطور بزاره بره
به کوک نگاه کرد با عصبانیت تمام کلماتش رو توی صورتش میکوبید
+من ساعت ۲ شب با زحمت برات غذا درست کردم اوردم شرکت، تو هیچی نگفتی حتی یه تشکر ساده! فقط از دیدنم خوشحال شدی چون تونستی استراحت کنی
تن صداش بالاتر رفت
+اونوقت وقتی اون اومد توی شرکت بهش میگی خطرناکه دیروقت اومدی؟؟تو از همون لحظه مقصر بودی، از همونجایی که منو توجیه میکردی که اون ادم بدی نیست تو مقصر بودی.
+دیگه هم ادامه نده من همه چیز رو هم یادمههم خوب فهمیده بودم که چی به چیه! هرچی بیشتر حرف بزنی گندکاریات بیشتر رو میشه.
چیزی برای گفتن نداشت، اون راست میگفت خودش اجازه داده بود که یه زن دیگه بهش نزدیک بشه
نمیتونست کاری کنه فقط امیدوار بود تنهاش نزاره
بغض کرده بود قدرت کنترل کردن بغضش رو نداشت، میدونست ات اگه بخواد بره چیزی جلودارش نیست ، فرصتی هم که الان خرابش کرده بود فقط بخاطر هیونگاش بود که ات رو راضی کرده بودن!
ات چمدونش رو برداشت سمت در خروجی رفت سوییچ رو از روی میز برداشت سمت در رفت
کوک با عجله جلوتر از اون حرکت کرد در رو قفل کرد و جلوی در ایستاد
-ات بخدا نمیزارم بری، تو نمیتونی همینجوری منو ترک کنی لعنتی!
همه حرفاش رو با بغض میزد چیزی نمونده بود که بغضش بشکنه
دختر با چهره ای خنثی ادامه داد
+کوک الکی تلاش نکن، من بهت گفته بودم یه بار میبخشم دوبار میبخشم، بیشتر از اون تکرار بشه دیگه برام هیچی مهم نیست و اهمیتی نداره! سری پیش هم اشتباه کردم که به حرف هیونگ گوش دادم بخشیدمت
پسر بازم سمت دختر رفت نمیخواست تسلیم بشه و دوباره از دستش بده
-ات لطفا بهم گوش کن، من واقعا تقصیری نداشتم من نمیخواستم اون کار رو انجام بدم اون خودش بهم نزدیک شد!
ات با عصبانیت سمتش برگشت خسته شده بود از اینکه پسر سعی داشت همه تقصیرارو گردن منشی بندازه و خودشو مظلوم جلوه بده
+کوک چرتو پرت نگو! تو تقصیری نداشتی؟؟اگه اجازه نمیدادی بهت نزدیک شه همچین اتفاق مزخرفی نمیوفتاد ، فکر کردی حواسم به حرفایی که میزدی نبود؟؟ اونو بغل کردی که اروم شی؟
دختر دوباره مشغول چیدن چمدون شد
+وقتی با بغل کردن یه دختر دیگه اروم میشی دیگه نیازی به من نیست!
نمیخواست بازم حرفی بزنه اما نمیتونست همینطور بزاره بره
به کوک نگاه کرد با عصبانیت تمام کلماتش رو توی صورتش میکوبید
+من ساعت ۲ شب با زحمت برات غذا درست کردم اوردم شرکت، تو هیچی نگفتی حتی یه تشکر ساده! فقط از دیدنم خوشحال شدی چون تونستی استراحت کنی
تن صداش بالاتر رفت
+اونوقت وقتی اون اومد توی شرکت بهش میگی خطرناکه دیروقت اومدی؟؟تو از همون لحظه مقصر بودی، از همونجایی که منو توجیه میکردی که اون ادم بدی نیست تو مقصر بودی.
+دیگه هم ادامه نده من همه چیز رو هم یادمههم خوب فهمیده بودم که چی به چیه! هرچی بیشتر حرف بزنی گندکاریات بیشتر رو میشه.
چیزی برای گفتن نداشت، اون راست میگفت خودش اجازه داده بود که یه زن دیگه بهش نزدیک بشه
نمیتونست کاری کنه فقط امیدوار بود تنهاش نزاره
بغض کرده بود قدرت کنترل کردن بغضش رو نداشت، میدونست ات اگه بخواد بره چیزی جلودارش نیست ، فرصتی هم که الان خرابش کرده بود فقط بخاطر هیونگاش بود که ات رو راضی کرده بودن!
ات چمدونش رو برداشت سمت در خروجی رفت سوییچ رو از روی میز برداشت سمت در رفت
کوک با عجله جلوتر از اون حرکت کرد در رو قفل کرد و جلوی در ایستاد
-ات بخدا نمیزارم بری، تو نمیتونی همینجوری منو ترک کنی لعنتی!
همه حرفاش رو با بغض میزد چیزی نمونده بود که بغضش بشکنه
دختر با چهره ای خنثی ادامه داد
+کوک الکی تلاش نکن، من بهت گفته بودم یه بار میبخشم دوبار میبخشم، بیشتر از اون تکرار بشه دیگه برام هیچی مهم نیست و اهمیتی نداره! سری پیش هم اشتباه کردم که به حرف هیونگ گوش دادم بخشیدمت
۲۲.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.