the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
پارت۱۳
هی یونگی به خودت بیا نباید وسوسه بشم
یونگی
صبح با نور خورشید از خواب بیدار شدم ات رو دیدم روی تخت نشسته بود داشت موهاشو شونه میکرد.. صبح بخیر
ات.عام صبح بخیر ببخشید بیدارت کردم
یونگی.نه خودم بیدار شدم ساعت چنده؟
ات. یه ربع به ده
یونگی.اها...بلند شدم رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم اومدم بیرون...
ات
آروم چشمامو باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم نه بود عادت داشتم همیشه همین موقع بیدار شم رفتم حموم بعد از یه ربع در اومدم یه کراپ بنفش با یه شلوار جین پوشیدم یکم صبر کردم تا موهام خشک بشه بعدش روی تخت نشستم داشتم موهامو شونه میکردم که یونگی بیدار شد رفت دستشویی
رفت در کمدشو باز کرد یه پیراهن سفید با شلوار مشکی برداشت
یونگی.ات میشه یه دقیقه صورتتو اونور کنی
ات.ارهه...
یونگی.میتونی برگردی
ات.وقتی برگشتم یونگی کتشو پوشیده بود ادکلنشو زد...عاشق این بو بودم همیشه این این عطرش منو جذب خودش میکرد
یونگی.ات ات
ات.بله
یونگی.یک ساعته دارم صدات میزنم کجایی
ات.ببخشید چی شده؟
یونگی.بریم پایین صبحونه ؟
ات.اره بریم..با یونگی رفتیم پایین همه سر میز بودن
بعد از سلامو احوال پرسی😒
بزرگ خان.خب ات و یونگی نظرتون در مورد یه مسافرت یک هفته ای چیه؟
هر چی باشه شما دوتا تازه ازدواج کردین به یه مسافرت نیاز دارین
یونگی.ولی کارای شرکت چی؟
بزرگ خان.نگران نباش تا اون موقع ما هستیم
یونگی.خیله خب من که مشکلی ندارم
بزرگ خان.و تو ات؟
ات.منم همینطور پدربزرگ
هر چند اگه مخالف بودم بازم به اجبار باید میرفتم(تو دلش)
بزرگ خان.خوبه پس برای فردا براتون بلیط هاوایی میگیرم
ات
وقتی پدربزرگ گفت هاوایی خوشحال شدم درسته حوصله مسافرت رو نداشتم ولی هاوایی رو دوست داشتم چون عاشق دریا با غذاهای دریایی بودم
یونگی.خب من دیگه برم شرکت کاری ندارید؟
بقیه.نه خدافظ
ات.خدافظ
یونگی.خدافظ
ات
یونگی رفت شرکت منم که تو خونه تنها بودم بکهیون هم مامانش اومد دنبالش الان تنهایی چیکار کنم؟
اهاااا فهمیدیم نقاشی میکشم
من عاشق نقاشی ام تا قبل از اینکه یونگی بیاد کره من زیاد نقاشی میکشیدم الان چند روزه نقاشی نکشیدم
ات.اجوما وسایلمو که بردین اتاق جدید مداد رنگی هام با دفترمو کجا گذاشتین؟
اجوما.گذاشتم توی کشوی میز عسلی کنار تخت دخترم
ات.اوکی مرسی
رفتم سمت اتاق....
شرطا
۱۹ لایک
۱۰ کامنت
پارت۱۳
هی یونگی به خودت بیا نباید وسوسه بشم
یونگی
صبح با نور خورشید از خواب بیدار شدم ات رو دیدم روی تخت نشسته بود داشت موهاشو شونه میکرد.. صبح بخیر
ات.عام صبح بخیر ببخشید بیدارت کردم
یونگی.نه خودم بیدار شدم ساعت چنده؟
ات. یه ربع به ده
یونگی.اها...بلند شدم رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم اومدم بیرون...
ات
آروم چشمامو باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم نه بود عادت داشتم همیشه همین موقع بیدار شم رفتم حموم بعد از یه ربع در اومدم یه کراپ بنفش با یه شلوار جین پوشیدم یکم صبر کردم تا موهام خشک بشه بعدش روی تخت نشستم داشتم موهامو شونه میکردم که یونگی بیدار شد رفت دستشویی
رفت در کمدشو باز کرد یه پیراهن سفید با شلوار مشکی برداشت
یونگی.ات میشه یه دقیقه صورتتو اونور کنی
ات.ارهه...
یونگی.میتونی برگردی
ات.وقتی برگشتم یونگی کتشو پوشیده بود ادکلنشو زد...عاشق این بو بودم همیشه این این عطرش منو جذب خودش میکرد
یونگی.ات ات
ات.بله
یونگی.یک ساعته دارم صدات میزنم کجایی
ات.ببخشید چی شده؟
یونگی.بریم پایین صبحونه ؟
ات.اره بریم..با یونگی رفتیم پایین همه سر میز بودن
بعد از سلامو احوال پرسی😒
بزرگ خان.خب ات و یونگی نظرتون در مورد یه مسافرت یک هفته ای چیه؟
هر چی باشه شما دوتا تازه ازدواج کردین به یه مسافرت نیاز دارین
یونگی.ولی کارای شرکت چی؟
بزرگ خان.نگران نباش تا اون موقع ما هستیم
یونگی.خیله خب من که مشکلی ندارم
بزرگ خان.و تو ات؟
ات.منم همینطور پدربزرگ
هر چند اگه مخالف بودم بازم به اجبار باید میرفتم(تو دلش)
بزرگ خان.خوبه پس برای فردا براتون بلیط هاوایی میگیرم
ات
وقتی پدربزرگ گفت هاوایی خوشحال شدم درسته حوصله مسافرت رو نداشتم ولی هاوایی رو دوست داشتم چون عاشق دریا با غذاهای دریایی بودم
یونگی.خب من دیگه برم شرکت کاری ندارید؟
بقیه.نه خدافظ
ات.خدافظ
یونگی.خدافظ
ات
یونگی رفت شرکت منم که تو خونه تنها بودم بکهیون هم مامانش اومد دنبالش الان تنهایی چیکار کنم؟
اهاااا فهمیدیم نقاشی میکشم
من عاشق نقاشی ام تا قبل از اینکه یونگی بیاد کره من زیاد نقاشی میکشیدم الان چند روزه نقاشی نکشیدم
ات.اجوما وسایلمو که بردین اتاق جدید مداد رنگی هام با دفترمو کجا گذاشتین؟
اجوما.گذاشتم توی کشوی میز عسلی کنار تخت دخترم
ات.اوکی مرسی
رفتم سمت اتاق....
شرطا
۱۹ لایک
۱۰ کامنت
۱۱.۷k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.