ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part33
که یهو افتاد زمین سریع رفتم سمتش هر چی به صورتش میزم اما چشاشو باز نمیکرد
خیلی نگرانش شده بودم
ته: ات ات چشاتو باز کن اگه داری شوخی میکنی اصلا شوخی خنده داری نیست
فایده ی نداشت گوشیمو برداشتم زنگ زدم آنبولانس بعد چند مین یه ماشین آنبولانس
اومد ات رو گذاشت روی تختو منم نشستم و رفت طرف بیمارستان
روی صندلی نشسته بودم و سرم رو بین دستام گرفته بودم که دکتر از اتاق بیرون اومد سریع رفتم پیشش
ته: حالش چطوره؟
دکتر: حالش خوبه فقط بخاطر فشار زیاد بیهوش شدن و اینکه ایشو باردار هستن نباید زیاد بهش فشار زیادی بیاد
ته: باشه ممنون میتونم برم ببینمش؟
دکتر: بله میتونید
ته: ممنون
دکتر رفت منم دوباره نشستم روی صندلی و به فیلکس زنگ زدم
فیلکس: الو دادش پیداش کردی؟
ته: اره پیداش کردم الان بیمارستانیم شما برید خونه ما هم میایم
فیلکس: حالش خوبه چرا بردیش بیمارستان
ته: اره خوبه فقط بیهوش شده
فیلکس: خب چرا نصفه حرف میزنی
ته: اه فیلکس اصلا حوصله ندادم اومدم بهت میگم «عصبی»
فیلکس: خب بابا روانی «قط میکنه»
گوشیمو گذاشتم تو جیبم و رفتم تو اتاق ات روی تخت دراز کشیده بود تا منو دید از جاش بلند شد
ات: تـ....تهیونگ مـ...من
ته: هیچی نگو اینجا جاش نیست «عصبی»
وایستاده بودم و از پنچره بیرون رو نگاه میکردم که پرستار اومد داخل اتاق........
#part33
که یهو افتاد زمین سریع رفتم سمتش هر چی به صورتش میزم اما چشاشو باز نمیکرد
خیلی نگرانش شده بودم
ته: ات ات چشاتو باز کن اگه داری شوخی میکنی اصلا شوخی خنده داری نیست
فایده ی نداشت گوشیمو برداشتم زنگ زدم آنبولانس بعد چند مین یه ماشین آنبولانس
اومد ات رو گذاشت روی تختو منم نشستم و رفت طرف بیمارستان
روی صندلی نشسته بودم و سرم رو بین دستام گرفته بودم که دکتر از اتاق بیرون اومد سریع رفتم پیشش
ته: حالش چطوره؟
دکتر: حالش خوبه فقط بخاطر فشار زیاد بیهوش شدن و اینکه ایشو باردار هستن نباید زیاد بهش فشار زیادی بیاد
ته: باشه ممنون میتونم برم ببینمش؟
دکتر: بله میتونید
ته: ممنون
دکتر رفت منم دوباره نشستم روی صندلی و به فیلکس زنگ زدم
فیلکس: الو دادش پیداش کردی؟
ته: اره پیداش کردم الان بیمارستانیم شما برید خونه ما هم میایم
فیلکس: حالش خوبه چرا بردیش بیمارستان
ته: اره خوبه فقط بیهوش شده
فیلکس: خب چرا نصفه حرف میزنی
ته: اه فیلکس اصلا حوصله ندادم اومدم بهت میگم «عصبی»
فیلکس: خب بابا روانی «قط میکنه»
گوشیمو گذاشتم تو جیبم و رفتم تو اتاق ات روی تخت دراز کشیده بود تا منو دید از جاش بلند شد
ات: تـ....تهیونگ مـ...من
ته: هیچی نگو اینجا جاش نیست «عصبی»
وایستاده بودم و از پنچره بیرون رو نگاه میکردم که پرستار اومد داخل اتاق........
۲۵.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.