ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part35
«*ویو/ات*»
صبح از خواب بیدار شدم روی تخت بود و لباسامو عوض شده بود
تهیونگم کنارم خوابیده بود از جام بلند شودم
تا خاستم راه برم افتادم زمین
که تهیونگ از خواب بیدار شد و سریع اومد پیشم
ته: ات حالت خوبه چرا بلند شودی
ات: اره خوبم میخام برم دسشویی
ته: خوب چرا منو بیدار نکردی
ات: اخه خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم
ته: باشه حالا میتونی بلند شی
ات: نه
تهیونگ براید استایل بغلم کرد بردم سمت دسشویی اروم گذاشتم زمین و رفتم کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون
تا خاست بغلم کنه گفتم
ات: لازم نیست خودم میرم
بی توجه به حرفم دوباره بغلم کرد و برد گذاشتم روی تخت
ته: همین جا بشین من برم برات صبحونه بیارم
سری به نشانه تایید تکون دادم و تهیونگ رفت
بعد چند مین با یه سینی اومد
ته: صبحون تو کامل بخور اگه کاریم داشتی صدام کن
ات: باشه
تهیونگ از اتاق بیرون رفت اشتها نداشتم سینی رو روی میز کنار تخت گذاشتم
دنبال گوشیم گشتم اما نبود اروم بلند شودمو دنبال گوشیم گشتم
که یادم افتاد گوشیم تو کیفمه و خاموشه
رفتم سمت کمد و کیفمو از تو کمد برداشتم
گوشیمو از داخلش برداشتم و زدم به شارژ
...................................................
«*ساعت 3 ظهر*»
خیلی حوصلم سر رفته بود
از روی تخت بلند شودمو اروم اروم شروع به راه رفتن کردم از اتاق خارج شودم که جویئون رو تو راهرو دیدم تا منو دید سریع اومد پیشم
جویئون: ات حالت خوبه چرا همچین کاری کردی دیوانه ای تو دختر
ات: اره دیونم «خنده»
جویئون: ما از نگرانی مردیمو زنده شودیم بعد تو میخندی
ات: مگه من گفتم بمیرو زنده شو........
#part35
«*ویو/ات*»
صبح از خواب بیدار شدم روی تخت بود و لباسامو عوض شده بود
تهیونگم کنارم خوابیده بود از جام بلند شودم
تا خاستم راه برم افتادم زمین
که تهیونگ از خواب بیدار شد و سریع اومد پیشم
ته: ات حالت خوبه چرا بلند شودی
ات: اره خوبم میخام برم دسشویی
ته: خوب چرا منو بیدار نکردی
ات: اخه خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم
ته: باشه حالا میتونی بلند شی
ات: نه
تهیونگ براید استایل بغلم کرد بردم سمت دسشویی اروم گذاشتم زمین و رفتم کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون
تا خاست بغلم کنه گفتم
ات: لازم نیست خودم میرم
بی توجه به حرفم دوباره بغلم کرد و برد گذاشتم روی تخت
ته: همین جا بشین من برم برات صبحونه بیارم
سری به نشانه تایید تکون دادم و تهیونگ رفت
بعد چند مین با یه سینی اومد
ته: صبحون تو کامل بخور اگه کاریم داشتی صدام کن
ات: باشه
تهیونگ از اتاق بیرون رفت اشتها نداشتم سینی رو روی میز کنار تخت گذاشتم
دنبال گوشیم گشتم اما نبود اروم بلند شودمو دنبال گوشیم گشتم
که یادم افتاد گوشیم تو کیفمه و خاموشه
رفتم سمت کمد و کیفمو از تو کمد برداشتم
گوشیمو از داخلش برداشتم و زدم به شارژ
...................................................
«*ساعت 3 ظهر*»
خیلی حوصلم سر رفته بود
از روی تخت بلند شودمو اروم اروم شروع به راه رفتن کردم از اتاق خارج شودم که جویئون رو تو راهرو دیدم تا منو دید سریع اومد پیشم
جویئون: ات حالت خوبه چرا همچین کاری کردی دیوانه ای تو دختر
ات: اره دیونم «خنده»
جویئون: ما از نگرانی مردیمو زنده شودیم بعد تو میخندی
ات: مگه من گفتم بمیرو زنده شو........
۲۱.۴k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.