نام:ارباب عمارت
نام:ارباب عمارت
PART:9
ویو تهیونگ
وقتی ا.ت رو دیدم مهوش شدم
ا.ت:داری به چی نگاه میکنی؟ زود باش بریم
سوار ماشین شدیم و شروع کردم به رانندگی کردن بعد از نیم ساعت رسیدیم جنگل
ا.ت:رسیدیم به یک جنگل خوشگل و سرسبز و سریع از ماشین پیاده شدم
ا.ت:وایییی اینجا چقدر قشنگه
تهیونگ:آره
ا.ت:ولی چرا من رو آوردی اینجا؟
تهیونگ:بعدن خودت میفهمی
ا.ت:باشه من برم یکم بگردم
تقریبا نزدیکای غروب بود دیدم ا.ت کنار یک دریاچه وایساده و باد به موهای خوشگلش میخوره خیلی زیبا بود رفتم سمتش
ویو ا.ت
روم رو کردم اونور دیدم تهیونگ پشتم وایساده و از جیبش یک جعبه در آورد که داخلش یک حلقه زیبا بود
تهیونگ:راستش ا.ت من عاشقت شدم میدونم خیلی باهات بد بودم کتکت زدم ولی فهمیدم که عاشقت شدم میدونم قبول نمیکنی ولی میخواستم شانسم رو امتحان کنم پس با من ازدواج میکنی؟
باورم نمیشه آلان داره بهم اعتراف میکنه؟ سکوت کرده بودم
ویو تهیونگ
دیدم هیچی نگفت نا امید شدم میخواستم جعبه رو ببندم که
ا.ت:ب.بله(خجالت)
خیلی خوشحال شدم حلقه رو داخل انگشتش کردم و بغلش کردم
تهیونگ:خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم
ویو ا.ت
از بغل هم بیرون اومدیم
تهیونگ:عزیزم دو روز دیگه عروسی میکنیم
ا.ت:چی؟چقدر زود
تهیونگ:همین که گفتم
ا.ت:باشه
یکم دیگه اونجا موندیم و راه افتادیم به سمت عمارت
......................................
رسیدیم عمارت
ا.ت:شب بخیر تهیونگ
تهیونگ :صبر کن ا.ت بیا تو اتاق من بخواب میخوام بغلت کنم
ا.ت:ولی تهیونگ ما که هنوز ازدواج نکردیم
تهیونگ:مهم نیست تو از الان زنمی
تهیونگ دستم رو گرفت و من رو برد داخل اتاقش
ا.ت:تهیونگ لباس من توی اتاقمه
تهیونگ:یکی از لباسای من رو بپوش
تهیونگ رفت سمت کمدش و یکی از لباساش رو آورد و داد بهم
تهیونگ:این رو بپوش
ا.ت:باشه
رفتم توی حموم و پوشیدم و اومدم بیرون و من و تهیونگ هم رو بغل کردیم و خوابیدیم
ویو دو روز بعد یعنی روز عروسی
................ادامه دارد
(شرایط پارت بعدی:۲۲ لایک❤️🔥)
PART:9
ویو تهیونگ
وقتی ا.ت رو دیدم مهوش شدم
ا.ت:داری به چی نگاه میکنی؟ زود باش بریم
سوار ماشین شدیم و شروع کردم به رانندگی کردن بعد از نیم ساعت رسیدیم جنگل
ا.ت:رسیدیم به یک جنگل خوشگل و سرسبز و سریع از ماشین پیاده شدم
ا.ت:وایییی اینجا چقدر قشنگه
تهیونگ:آره
ا.ت:ولی چرا من رو آوردی اینجا؟
تهیونگ:بعدن خودت میفهمی
ا.ت:باشه من برم یکم بگردم
تقریبا نزدیکای غروب بود دیدم ا.ت کنار یک دریاچه وایساده و باد به موهای خوشگلش میخوره خیلی زیبا بود رفتم سمتش
ویو ا.ت
روم رو کردم اونور دیدم تهیونگ پشتم وایساده و از جیبش یک جعبه در آورد که داخلش یک حلقه زیبا بود
تهیونگ:راستش ا.ت من عاشقت شدم میدونم خیلی باهات بد بودم کتکت زدم ولی فهمیدم که عاشقت شدم میدونم قبول نمیکنی ولی میخواستم شانسم رو امتحان کنم پس با من ازدواج میکنی؟
باورم نمیشه آلان داره بهم اعتراف میکنه؟ سکوت کرده بودم
ویو تهیونگ
دیدم هیچی نگفت نا امید شدم میخواستم جعبه رو ببندم که
ا.ت:ب.بله(خجالت)
خیلی خوشحال شدم حلقه رو داخل انگشتش کردم و بغلش کردم
تهیونگ:خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم
ویو ا.ت
از بغل هم بیرون اومدیم
تهیونگ:عزیزم دو روز دیگه عروسی میکنیم
ا.ت:چی؟چقدر زود
تهیونگ:همین که گفتم
ا.ت:باشه
یکم دیگه اونجا موندیم و راه افتادیم به سمت عمارت
......................................
رسیدیم عمارت
ا.ت:شب بخیر تهیونگ
تهیونگ :صبر کن ا.ت بیا تو اتاق من بخواب میخوام بغلت کنم
ا.ت:ولی تهیونگ ما که هنوز ازدواج نکردیم
تهیونگ:مهم نیست تو از الان زنمی
تهیونگ دستم رو گرفت و من رو برد داخل اتاقش
ا.ت:تهیونگ لباس من توی اتاقمه
تهیونگ:یکی از لباسای من رو بپوش
تهیونگ رفت سمت کمدش و یکی از لباساش رو آورد و داد بهم
تهیونگ:این رو بپوش
ا.ت:باشه
رفتم توی حموم و پوشیدم و اومدم بیرون و من و تهیونگ هم رو بغل کردیم و خوابیدیم
ویو دو روز بعد یعنی روز عروسی
................ادامه دارد
(شرایط پارت بعدی:۲۲ لایک❤️🔥)
۶۸۲
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.